یکی از اتفاقات جالب دوران نگارش کتاب این بود که داستایوفسکی بعد از تمام شدن کتاب، یک نسخه دستنویس از رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ این نسخه را نزد دوستش نکراسوف برد و با هم شروع به خواندن آن کردند. ساعت 4 صبح به محض اینکه خواندن کتاب را به پایان رساندند، به خانه داستایوفسکی رفتند. سپس او را بیدار کردند و برای داستان شاهکاری که نوشته بود به او تبریک گفتند. بعد از این ماجرا، بهسرعت پیگیریها برای چاپ این اثر فاخر انجام شد. کتاب بیچارگان به صورت نامهنگاریهایی بین ماکار که یک مرد میانسال است و دختری جوان به نام واروارا نوشته شده است. نامههایی که این دو برای هم مینوشتند بنا بر دلایلی که با خواندن کتاب به آن پی میبرید، توسط یک خدمتکار ردوبدل میشد و هیچوقت خودشان نامهها را به همدیگر نمیدادند.
این کتاب صرفا یک رابطه عاشقانه دونفره را توصیف نمیکند، بلکه در اصل و بطن خود به توصیف جامعهای میپردازد که جامعهای فقیر است و بدون پرده از فقر شدیدی که میان مرمان حاکم است صحبت میکند. توصیفات جذاب این کتاب به مخاطب کمک میکند تا جامعهای را که از آن صحبت میشود، کاملا درک کند و تا انتهای کتاب آن را ادامه بدهد.
علی در مورد این کتاب میگوید: «تجربه خواندن این کتاب به حدی عالی بود که قابل توصیف نیست. واقعا دوستش داشتم و آنقدر با شخصیتهای کتاب درگیر شدم که وقتی برای هر کدام از آنها اتفاقی میافتاد، خیلی دقیق و ملموس حس میکردم و همذاتپنداری میکردم؛ طوری که انگار در حال مشاهده آنها هستم.»
و الکساندر هم تجربهاش را از خواندن این کتاب، اینگونه بیان میکند: «این کتاب اثری بینظیر است که خواننده را در هر لحظهاش جذب میکند. به زیبایی از مبارزات عاطفی انسانها در تقابل با فقر میگوید. از میل به احترام تا جنگ برای عزت و مطمئنا آنقدر زیبا نوشته شده است که فقط باید آن را خواند و لذت برد از قلم بینظیر این نویسندهی بزرگ و آن را تقدیر کرد.»
در یکی از پاراگرافهای این کتاب راجع به سقف آزادی ملتها و مردمانش اینگونه نوشته است: «همهی ملتها سقف آزادی دارند و این سقف رابطهی مستقیم با قامت فکری مردمان دارد، با همتِ بلندِ مردمان، سقف، بلند میشود و در جامعهای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه میشود. وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدمهای بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند، اما آدمهای کوتوله بهراحتی جولان میدهند. بعضی از آدمهای بزرگ هم برای بقا آنقدر سرشان را خم میکنند که کوتوله میشوند و آن وقت سقفها هی پایینتر میآید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز میکنند تا اینکه تا کمر خم میشوند و دیگر نمیتوانند قد راست کنند. مردم نیز آزادیشان میشود یواشکی و زندگیشان میشود جهنم.»
و در پاراگرافی دیگر اشاره به شگفتانگیز بودن ادبیات دارد: «آه، ادبیات چیز شگفتی است. وارنکا، یک چیز خیلی شگفتانگیز. من این را پریروز در کنار این آدمها کشف کردم. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدمها را قوی میکند و به آنها خیلی چیزها یاد میدهد و در هر کتاب کوچکی که اینها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. چه عالی نوشته شدهاند! ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است.»
در پاراگرافی به توصیف یک انسان از دیدگاه خودش میپردازد: «آدم بیچاره همیشه مظنون است، به دنیای خداوند از زاویهی دیگر نگاه میکند و پنهانی هر آدمی را که میبیند گز میکند، با نگاه خیرهی مشوشی او را نگاه میکند و با دقت به هر کلمهای که به گوشش میرسد گوش میدهد. آیا دارند دربارهی او حرف میزنند؟ آیا دارند میگویند که به چیزی نمیارزد و آیا فکر میکنند که این آدم چه احساساتی دارد و از این منظر و آن منظر به چه میماند؟ وارنکا، همه میدانند که یک آدم بیچاره از یک تکه گلیم پارهپوره هم بیارزشتر است و نمیتواند امیدی به جلب احترام دیگران داشته باشد و هرچه هم این نویسنده، این آدمهای قلمانداز، هرچه بنویسند! آدم بیچاره همیشه همان خواهد ماند که از اول بوده است.»
داستایوفسکی در 11 نوامبر سال 1821 در روسیه زاده شد و یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین نویسندگان روس است که یکی از ویژگیهای منحصربهفرد آثارش، روانشناسی و تحلیل کامل زوایای روانشناختی و روحی شخصیتهای داستانهایش است. بسیاری از منتقدان و نویسندگان مطرح جهان، او را به عنوان اولین و مشهورترین نویسنده در حوزهی روانشناختی میشناسند.
داستایوفسکی در ابتدای کارش برای گذراندن امور زندگیاش به کار ترجمه روی آورد و آثاری مثل «اورژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد.
برای مشاهده مواد مرتبط میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.