«یکی از ما دروغ میگوید» رمانی به قلم کارن ام. مک منس نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی است که به ارتباط پیچیده، هیجانانگیز و معمایی چهار دانشآموز نوجوان با قتل پسری به نام سایمون میپردازد. این کتاب از عناوین درخشان و پرفروش نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۷ است که تا کنون به بیش از ۳۷ زبان دنیا ترجمه شده است. « یکی از ما دروغ میگوید» همچنین نامزد بهترین داستان ادبیات کودک و نوجوان گودریز در سال ۲۰۱۷ بوده است. سریالی با همین عنوان در سال ۲۰۲۰ ساخته شده است. انتشارات «کولهپشتی» این کتاب را در سال ۹۷ با ترجمهای گیرا و لذتبخش از فائزه ابراهیمی منتشر کرده است.
«یکی از ما دروغ میگوید» داستانی روان و سرگرمکننده، با شروعی پرکشش و شخصیتپردازی تحسینبرانگیز است که بهخوبی احساسات مخاطب را با خود درگیر و او را با خود همراه میکند. مرگ مشکوک سایمون پسری افسرده، که با خوردن روغن بادام زمینی در مدرسه جانش را از دست داده، آغاز ماجراهای شگفتانگیز این کتاب است. داستانی رازآلود، زیرکانه و پرتعلیق که هر بار از زبان یکی از شخصیتهای متهم به قتل روایت شده و رازهایی را در این میان برملا میکند. نویسنده علاوهبر خلق داستانی پرماجرا و جذاب، در لایههای زیرین اثر، به کشف مشکلات روانشناختی نوجوانان پرداخته است.
این کتاب امتیاز بالایی را از منتقدان گودریدز و آمازون دریافت کرده است؛ همچنین نقد و تحسین بسیاری از سایتهای معتبر را به همراه داشته است. گاردین طرح پر پیچ و خم و شخصیتپردازیهای دقیق این اثر هیجانانگیز را تحسین برانگیز دانسته و بوک پیج و اسکول لایبری ژورنال، آن را داستانی هوشمندانه و غیر قابل پیشبینی دانستهاند که کنار گذاشتن آن برای مخاطب بسیار دشوار خواهد بود.
از سوی دیگر مخاطبان فارسیزبان نیز توجه قابل قبولی به این کتاب نشان داده و نقدهای مثبت بسیاری را ارائه دادهاند. حدیث ولیپور یکی از ویژگیهای جذاب این کتاب را پایان کوبنده و غیرقابل حدس آن دانسته و روایت از زبان شخصیتهای متفاوت را یکی دیگر از نقاط قوت داستان میداند.
سما صدیق نیز معتقد است نویسنده با فضاسازی درست، بینظیر و خلاقانه خود بهخوبی مخاطب را غرق در دنیای داستان کتاب کرده است.
بخش کوتاهی از داستان را از زبان یکی از شخصیتها خواهیم خواند: «جنی که خیلی کم پیش میآید حرفی بزند، به ادی نگاهی میاندازد و میگوید: «تو نشنیدی؟ از برنامۀ میخاییل پاورز به اینجا اومدن. چند نفر هم دارن مصاحبه میکنن.» ناگهان دلم میریزد، ادی ظرف غذایش را کنار میزند و میگوید: «اوه چه عالی. همین رو کم داشتم. که ونسا بره و همهجا داد بزنه که من قاتلم.» جنی میگوید: «هیچکس فکر نمیکنه که کار تو بوده باشه.» و با سر به من اشاره میکند. «یا تو. یا...» و به کوپر نگاه میکند. کوپر سینی غذایش را در یک دست گرفته و به سمت میز ونسا میرود. اما قبل از آن، متوجه ما میشود و گوشۀ میزمان مینشیند. گاهی این کار را میکند؛ قبل از اینکه غذایش را بخورد، برای چند دقیقه کنار ادی مینشیند. به اندازهای که به ادی نشان دهد مثل دیگر دوستهایش او را فراموش نکرده، اما نه آنقدر که جیک عصبانی شود. نمیدانم این کار، محبتش را نشان میدهد یا ترسش را. میپرسد: «چه خبر؟» و پرتقالش را پوست میکند. پیراهنی رسمی پوشیده که به چشمهای فندقی رنگش میآید. کلاه لبهدار بیسبالش را هم روی سرش گذاشته. این ناهماهنگی نه¬تنها ظاهرش را بد نشان نمیدهد، بلکه به جذابیتش هم میافزاید. قبلاً فکر میکردم کوپر جذابترین پسر دبیرستان است. احتمالاً هنوز هم همینطور است، اما جدیداً احساس میکنم آن ابهت سابقش را ندارد و خیلی محتاطانه رفتار میکند. شاید هم به خاطر این است که سلیقۀ من عوض شده. به شوخی میگویم: «تو هم رفتی با میخاییل پاورز مصاحبه کنی؟» پیش از آنکه بتواند پاسخ بدهد، صدایی از پشتسرم میآید. «باید این کار رو بکنی. مگه نمیگن تو قاتلش هستی؟»
در ادامه خواهیم خواند: «برانوین، نیت و کوپر، همگی در حال صحبت با معلمها هستند. اما من نمیتوانم. کاش جیک۲۳ اینجا بود. موبایلم را از کیفم بیرون میآورم و سعی میکنم به او پیام بدهم، اما دستهایم بهشدت میلرزد. پس زنگ میزنم. خیلی سریع جواب میدهد. «عزیزم؟» از صدایش معلوم است که تعجب کرده. ما معمولاً به هم زنگ نمیزنیم. دوستانمان هم همینطورند. بعضی وقتها که با جیک هستم و کسی به او زنگ میزند به شوخی میگوید: «کدوم خری زنگ زدن رو اختراع کرده؟» و بیش¬تر مواقع مادرش پشت خط است. «جیک!»؛ فقط میتوانم همین یک کلمه را به زبان بیاورم. دست کوپر به دور گردنم، تنها چیزی است که مرا سرپا نگه داشته. از شدت گریه نمیتوانم حرفی بزنم. کوپر موبایلم را از دستم میگیرد.
روایتی کوتاه از زبان یکی دیگر از شخصیتها: «برانوین، پنجشنبه، ۴ اکتبر، ۱۲:۲۰ ظهر
حتی در بدترین هفته زندگیات آنقدر اتفاقهای وحشتناک و مهیب وارد وجود تو میشود، تا اینکه بالاخره بر آنها غلبه میکنی و بعد… تمام میشود و هیچ اتفاق دیگری نمیافتد. پس احساس آرامش میکنی و فکر میکنی که دیگر مشکلی پیش نخواهد آمد. این همان اشتباه همیشگی من است که امروز دوباره به من ضربه میزند. در کافه تریا نشستهام و طبق معمول، سالن شلوغ است، اما ناگهان درِ گوشی حرفزدنها اوج میگیرد. اول من هم مثل بقیه با کنجکاوی به اطراف نگاه میکنم و به این فکر میکنم که چرا ناگهان همه دارند موبایلهایشان را بیرون میآورند. پیش از آنکه من هم بتوانم موبایلم را بردارم و ببینم که جریان چیست، متوجه میشوم که همۀ نگاهها به سمت من برمیگردد. اوه! میو سریعتر از من واکنش نشان میدهد. آهی میکشد و بادقت به موبایلش نگاه میکند و ناگهان دلم میریزد. لبش را گاز میگیرد و میتوانم ببینم که چینی در پیشانیاش ایجاد شده. میگوید: «برانوین. این، ام… یه پست تامبلر دیگهست. دربارۀ … خب، خودت ببین.» موبایلش را میگیرم، قلبم به¬شدت میتپد. متنی که در پست تامبلر میخوانم دقیقاً همانی است که یکشنبه، بعد از مراسم سایمون، کارآگاه مندوزا به من نشان داد. اولینباری که بهترین دختر بِیویو ب.ر در این برنامه حضور پیدا میکنه. دختری که بهترین نمرهها رو در همه درسها داره. متن منتشر نشدهی سایمون دربارهی ما چهار نفر؛ همهاش اینجاست. همراه با توضیحی که به ابتدای آن اضافه شده: «فکر میکردید که دربارهی کشتن سایمون شوخی میکنم؟ بخوانید و لذت ببرید، احمقها! همهی کسانی که دوشنبهی هفتهی پیش با سایمون بودند، دلیلی برای کشتنش داشتند. این هم متنی است که سایمون قصد داشت آن را در اباوت دت منتشر کند.کاری که شما باید انجام دهید این است: نقطهها را به هم وصل کنید! این اتفاق کار همه است یا اینکه همهی نقشهها را فقط یک نفر کشیده؟ کدام گناهکار است و کدام بیگناه؟
یک سرنخ به شما میدهم: همه دروغ میگویند.»
کارن ام. مک منس نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی است که هماکنون در ماساچوست زندگی میکند. او از سوژههای خبری خود در داستانهایش استفاده میکند. از دیگر آثار ترجمه شدهی او در ایران میتوان به «یکی از ما نفر بعد است» و «راز بین دو نفر» اشاره کرد.