کتاب «از عشق با من حرف بزن» با نام لاتین Arch of Triumph به قلم اریش ماریا رمارک نوشته و در سال ۱۹۴۵ به چاپ رسیده است. این کتاب در ایران نیز در ۵۴۴ صفحه و با ترجمهی پرویز شهدی توسط انتشارات بهسخن در قطع رقعی به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب بهزیبایی، رابطهی بین دو انسان را میشکافد و با بیانی متفاوت در مورد عشق و خوشبختی سخن میگوید.
کتاب «از عشق با من حرف بزن» با نام لاتین Arch of Triumph به قلم اریش ماریا رمارک نوشته و در سال ۱۹۴۵ به چاپ رسیده است. این کتاب در ایران نیز در ۵۴۴ صفحه و با ترجمهی پرویز شهدی توسط انتشارات بهسخن در قطع رقعی به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب بهزیبایی، رابطهی بین دو انسان را میشکافد و با بیانی متفاوت در مورد عشق و خوشبختی سخن میگوید. چالشی که مخاطب در این کتاب با آن روبهرو میشود، چالشی است جذاب که میتواند در زندگی و روابط همهی ما رخ دهد. در این کتاب داستان پزشکی حاذق و بیمارش را میخوانیم که به یکدیگر دل میبازند. روایتی عمیق، غمانگیز و زیبا که تا مدتها بعد از خواندن کتاب همچنان در ذهنتان باقی خواهد ماند.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، درباره کتاب «از عشق با من حرف بزن» چیست؟
سیما نظرش را در مورد این کتاب اینگونه بیان میکند:
«در این کتاب داستانی بسیار جذاب و گیرا روایت میشود که میتواند وصف حال پناهجویان این زمانه نیز باشد.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزهی خواندن باشند
پاراگرافی از کتاب را که در مورد برخورد بین راویک و یک زن است را میخوانیم:
«زن به سوی راویک میآمد. موقعی متوجه او شد که به طور کامل نزدیکش رسیده بود. چهرهای دید رنگپریده با گونههای برجسته و چشمان گود نشسته. مثل نقابی بود بیجان؛ نگاهش، در پرتو چراغهای خیابان حالتی چنان بیتفاوت داشت که بیدرنگ توجه راویک را جلب کرد.
زن از نزدیکش گذشت، بدنش به طور نامحسوسی به بدن او مالیده شد. راویک دست دراز کرد و بازویش را گرفت؛ زن سکندری خورد و اگر راویک بازویش را نگرفته بود، پخش زمین میشد. راویک پرسید: کجا میروید؟ زن با نگاهی خیره او را برانداز کرد و زمزمهکنان گفت: ولم کنید. راویک دیگر حرفی نزد، اما بازوی او را همچنان نگه داشته بود.
- ولم کنید!
در حین ادای این کلمهها لبهایش کموبیش تکان نمیخوردند. راویک احساس کرد زن جوان به او خیره مانده بی آن که ببیندش. نگاهش از ورای بدن او میگذشت و از آن سو در فضای تهی شب گم میشد. در برابرش چیزی نبود جز یک مانع که راهش را سد میکرد و زن خطاب به همین مانع میگفت: ولم کنید.
راویک بیدرنگ متوجه شد که با یک روسپی سروکار ندارد. حتی مست هم نیست. فشار انگشتانش را روی بازوی او کم کرد، به نحوی که زن میتوانست به آسانی خود را رها کند. اما متوجه این موضوع نشد. راویک پیش از رها کردن بازوی او لحظهای صبر کرد، بعد با لحنی ملایم گفت: این موقع شب کجا میروید، کاملا تنها، آن هم در پاریس؟»
پاراگرافی از کتاب را که در مورد عشق است را در زیر میخوانیم:
«چه چرندیاتی به هم می بافی، راویک.
-خوب معلوم است که دارم چرند میبافم. از همه چیز گذشته، آدم پی میبرد که با چرندیات است که میتواند زنده بماند، نه با نان خشک حقیقت. اگر به جز این بود به سر عشق چه میآمد؟
-این حرفها هیچ ربطی به عشق ندارد، خودت این را بهتر میدانی.
-برعکس، همین حرفها هستند که عشق را زنده نگه میدارند. اگر جز این بود، وقتی یک بار عاشق میشدیم، دیگر پس از آن نمیتوانستیم کسی را دوست بداریم. در حقیقت بازماندهای از کشش نسبت به کسی که ترکش کردهای، یا او تو را ترک کرده، به شکل هالهای در میآید روی سر جانشینش. واقعیت از دست دادن عشقی، به عشق بعدی نوعی جاذبهی شاعرانه میدهد. این موضوع جزو قدیمیترین توهمهاست.
-به نظرم هیچ چیز زشتتر از این حرفهایی که میزنی نیست.
-با تو هم عقیدهام.»
پاراگرافی کوتاه از کتاب را که متنی شاعرانه است، در زیر میخوانیم:
«ژان به هیچ چیز فکر نکن، سوال هم نکن. چراغهای کوچه و هزاران تابلو تبلیغاتی درخشان را میبینی؟ ما در قرنی رو به زوال زندگی میکنیم، حال آن که نبض زندگی در رگهای شهر میتپد. همه چیز از ما گرفته شده است و جز قلبهامان چیزی برایمان باقی نمانده. من توی ماه گم شده بودم و به طرف تو برگشتم، چون تو زندگی هستی.»
دربارهی نویسنده
اریش ماریا رمارک در ۲۲ژوئن ۱۸۹۸ در اسنابورک آلمان دیده به جهان گشود. عمدهی شهرت این نویسندهی آلمانی به خاطر رمانهای ضد جنگ اوست. رژیم نازی کتابهای او را در آلمان توقیف و تایعیت او را نیز لغو کرد. او در ۲۵سپتامبر ۱۹۷۰ فوت کرد.