«ما» رمانی علمی ـ تخیلی و پادآرمانشهری است که توسط یوگنی زامیاتین داستاننویس، فیلسوف و منتقد ادبی روس به نگارش در آمده است. این کتاب ابتدا در سال ۱۹۲۱ نوشته شده و سپس در سال ۱۹۲۴ در نیویورک با ترجمهی گرگوری زیلبورگ، بهانگلیسی منتشر شده است. زامیاتین در دوران استالین بهدنبال انتشار این کتاب ابتدا زندانی و سپس به فرانسه تبعید شد. رمان «ما» به دلیل دیدگاههای ضدانقلابیاش تا سال ۱۹۸۸ در شوروی اجازهی انتشار نداشت.
این کتاب بهعنوان پدر ژانر پادآرمانشهری، بر نویسندگان بسیاری همچون آلدوس هاکسلی، جورج اورول، مارگارت اتوود، کورت وونه گات و ... تأثیر مستقیم داشته است. نشر «بیدگل» رمان «ما» را با ترجمهای دقیق از بابک شهاب، وارد بازار کتاب ایران کرده است. نخستین ترجمهی این کتاب در ایران در سال ۱۳۵۲ صورت گرفته است.
«ما» داستانی پادآرمانشهری، علمی ـ تخیلی، سیاسی، عاشقانه و جذاب، همراه با ایدهای درخشان در آیندهای دور است، که از زمان مهندسی به نام ۵۰۳ D روایت میشود. او مهندس ساخت سفینههای فضایی برای تسخیر سیارات دیگر است. زامیاتین دنیایی را به تصویر میکشد که مردم در آن نام و هویت خود را از دست دادهاند و تنها با حروف و شماره شناخته میشوند. همهی آنها در اتاقهای شیشهای زندگی کرده و در ساعت مشخصی بیدار شده، کارکرده، غذا میخورند و به امورات شخصی خود میپردازند.
کشوری جداافتاده از باقی دنیا که همهچیز آن براساس منطق، استدلال، برنامهریزی و معادلات از پیش تعیینشدهی دولت اداره میشود. جهانی که مردم در آن زندگی مرفه و به دور از خلاقیت و ارزشهای دینی دارند و جایگاه هنر و ادبیات تغییر کرده و خیالپردازی، عشق و آزادی خطرناکترین جرم محسوب میشود. ماجرای آشنایی ۵۰۳ Dبا معشوقش و سودای نویسندگیِ او، نقطهی عطف داستان را رقم میزند.
رمانی ماجراجویانه، همراه با توصیفات و جزءپردازیهای درخشان و استعارههای ریاضی و فضاسازیهایی ناب، که با نگاه تیزبین نویسنده، اثری الهامبخش را با طنزی شگفتانگیز رقم زده است. زامیاتین با درک صحیح شرایط موجود و توجه به از بین رفتن ارزشهای انسانی، شاهکاری ماندگار را در پیشبینی درست از آینده خلق کرده است.
آثار زامیاتین بهویژه رمان «ما»، در سراسر دنیا توجه و استقبال چشمگیری را به همراه داشته است. بسیاری از مخاطبان فارسیزبان این کتاب، رمان «ما» را اثری تحسینبرانگیز و شاهکاری بلامنازع نامیدهاند.
علی این کتاب را بستری مناسب برای آشنایی با سوسیالیسم و کمونیستی که خود را زیر نقاب شعارها پنهان میکند و وعدههای پوچ و توخالی از آزادی و انسانیت میدهد، معرفی میکند. رمانی خلاقانه، به همراه نقد و طنزهای تندوتیز و زیرکانهی سیاسی. کتابی که الهامبخش بسیاری از نویسندگان بعد از خود بوده و از نگاه منتقدان نیویورک ریویو، یکی از بهترین کتابهای قرن بیستم است.
ماکسیم گورکی رمان «ما» را یکی از بهترین داستانهای زامیاتین معرفی کرده است.
بخشی از فضاسازی و تصویرسازیهای درخشان نویسنده را در متن زیر خواهید خواند: «شب. سبز و نارنجی و آبی؛ ساز رویال قرمز؛ پیراهنی به زردی لیمو. بعد، بودای برنزی؛ یکدفعه پلکهای برنزیاش را بالا آورد و شیرهای به بیرون جاری شد، از بودا. همینطور از پیراهن زردرنگ، و قطرات شیره از آینه و از تختخواب بزرگ و تختخوابهای بچگانه چکه میکرد و بعد از خودمکابوسی شیرین و مرگبار...
بیدار شدم: نورِ ملایم آبی؛ شیشه دیوارها میدرخشند، صندلیها و میز شیشهای هم. اینها آرامم میکند و تپش قلبم هم آرام میگیرد. شیره، بودا... این دیگر چه مضحکهای است؟ واضح است: بیمار شده. پیش از این هرگز خواب ندیدهام. میگویند خواب دیدن برای باستانیان پدیدهای کاملا طبیعی و عادی بوده است. بله، درست است: آخر کل زندگیشان دستکمی از یک چرخوفلک وحشتناک نداشته: سبز، نارنجی، بودا، شیره. اما ما بهخوبی میدانیم که خواب دیدن یکجور بیماری روانی خطرناک است. من هم میدانم: مغز من تا به امروز بهشکلی کرنومتروار کاملاً منظم و درخشان عمل کرده، مکانیسمی بدون حتی یک نقص، اما حالا... بله، حالا قضیه دقیقاً این است: آنجا داخل مغزم جسمی خارجی را احساس میکنم، مثل موقعی که مژهای بسیار نازک میرود توی چشم؛ با اینکه حال عمومیتان خوب است، آن چشمی را که مژه داخلش رفته حتی یک ثانیه هم نمیتوانید فراموش کنید...»
«صدای پرنشاط و شفاف زنگ بالای سرم بلند میشود: ساعت ۷، موقع بلند شدن است. از میان دیوارهای شیشهای، در سمت چپ و در سمت راست، خودم را میبینم، اتاقم، لباسهایم و حرکاتم که هزاران بار تکرار میشوند. این به وجدم میآورد؛ اینکه خودت را بخشی از یک کل عظیم و قدرتمند احساس کنی، چه زیبایی قاطعانهای، بدون حتی یک حرکت، انحنا یا چرخش اضافی.»
او در حین پرداخت به جزییات، بهزیبایی شخصیت اصلی داستان را معرفی میکند: «بله، تیلور، بیتردید، نابغهی بزرگ دوران باستان بوده است. البته به فکرش نرسید که روشش را گسترش دهد و آن را بر کل زندگی، بر هر مرحلهی آن و یک شبانهروز کامل اعمال کند؛ او نتوانست سیستمش را از یک ساعت به بیست و چهار ساعت تکامل ببخشد. اما با این همه، چطور کتابخانهها را با نوشتههایی دربارهی کانت و امثال او پر کردهاند و به تیلور، پیامبری که قادر بود ده قرن بعدتر را ببیند، بیاعتنا بودهاند.»
«وقت صبحانه تمام شد. سرود یگانهکشور یکصدا خوانده شد. منظم، چهارتاچهارتا پیش بهسوی آسانسورها. صدای ضعیف همهمهی موتورها و بهسرعت پایین، پایین و پایینتر رفتن و یکآن قالب تهی کردن...و بعد نمیدانم از کجا باز آن رؤیای مضحک سروکلهاش پیدا شد، یا شاید تابعی ضمنی از آن رؤیا. آه بله، دیروز هم سوار آئرو، موقع فرود، همین حالت به من دست داد. البته، همهچیز تمام شد: نقطه، و چه خوب که با او آنطور قاطعانه و تند برخورد کردم.»
یوگنی ایوانوویچ زامیاتین داستاننویس، فیلسوف و منتقد ادبی روس بود. او در همان ابتدای جوانی اعتقاد خود را به مسیحیت از دست داد و به بلشویسم گرایید. یوگنی زامیاتین در آثار خود ادبیات را ابزاری برای انتقاد از انطباق اجباری و توتالیتاریسم فزایندهی اتحاد جماهیر شوروی قرار میداد و به همین دلیل او را «مردی سازشناپذیر با شجاعتی فسادناپذیر» لقب دادهاند.
او در سال 1905 ماهها در سلول انفرادی ماند و بعد به شهرستان تبعید شد. در همین دوران بود که شروع به نوشتن کرد. در ۱۹۱۱ پلیس مجدداً زامیاتین را دستگیر کرد. این بار او را به جایی در خود روسیه تبعید کردند و سپس او را به انگلستان فرستادند تا بر ساخت کشتیهای یخشکن روسی نظارت کند.
در میان تحولات عظیم سال 1917 دوباره به روسیه بازگشت و ماکسیم گورکی برای او شغلی ادبی فراهم کرد. این دوره نقطهی اوج زندگی و کار زامیاتین بود. در همین دوران بود که زامیاتین رمان معروف خود با نام «ما» را نوشت. او در نهایت در سکوت و نداری، در مارس 1937 بر اثر سکتهی قلبی از دنیا رفت و مطبوعات وقت شوروی حتی خبر مرگ او را اعلام نکردند.