کتاب «خالکوب آشویتس» (The Tattooist of Auschwitz) را هدر موریس نویسنده و فیلمنامهنویس اهل نیوزیلند در سال 2018 به رشتهی تحریر درآورده است. هدر موریس در نوشتن «خالکوی آشویتس» که در ژانر "داستان هولوکاست" جای میگیرد، از عناصر رمانتیک نیز بهره جسته است.
این اثر داستان زندگی لالی سوکولوف، یکی از هزاران زندانی در اردوگاه آشویتس در خلال جنگ جهانی دوم را بیان میکند. لالی که خود زندانی شماره 32407 در اردوگاه بود، وظیفهی خالکوبی شماره بر ساعد تازهواردان به اردوگاه را بر عهده داشت. او توانست با استفاده از موقعیتش جان بسیاری را نجات دهد، اما داستان عشق او به گیتا در آن دوران آکنده از اندوه و وحشت بود و خوانندگانِ بسیاری را تحت تاثیر قرار داد.
کارول که فرزند یکی از بازماندگان هولوکاست است، نظرش دربارهی این کتاب را چنین عنوان کرد:
«پدرم یک بازمانده بود، بنابراین اغلب وقتی داستانهایی راجع به هولوکاست میخواندم، راجع به اصالت آنها شک داشتم. پدرم را مجبور کردم داستانهایش را بارها و بارها برایم تعریف کند تا بتوانم آنها را به خاطر بسپارم. من داستان لالی را بسیار ناراحتکننده و کاملا معتبر یافتم. کلمات او بازتاب سخنان پدرم بود و خواندن تجربیات او مرا به یاد خاطرات پدرم از زندگی در اردوگاه انداخت، به همین خاطر چندین بار مجبور شدم کتاب را زمین بگذارم و خواندنش را متوقف کنم.»
مل یکی از خوانندگان فارسیزبان کتاب است که همیشه طی قسمتهای غمانگیز کتابها و فیلمها، خودش را متقاعد میکند که این داستانها واقعی نیستند و اینچنین تسلی مییابد. اما در مورد کتاب «خالکوب آشویتس» این قضیه فرق داشت. او معتقد است تمام غم و اندوه این داستان واقعی است و اضافه کرد:
«این کتاب جزء کتابهایی بود که فکر میکردم هیچوقت قرار نیست بخوانمش، اما اکنون که آن را خواندهام خیلی دوستش دارم. با اینکه این کتاب اصلا در عمق اتفاقات غمانگیز و فاجعهبار آشویتس وارد نمیشود، ولی سایهی سنگین مرگ و ناامیدی درونش حس میشود. لالی یک جوان بااستعداد یهودی است و به خاطر ملیتش به اردوگاه کار اجباری فرستاده میشود، جایی که میتوان گفت واقعا آخر دنیاست؛ اما چیزی که باعث میشود لالی زنده بماند، عشق به گیتاست. واقعا عشق در سختترین موقعیتها قدرتش را نشان میدهد.»
شان –از کاربران سایت «گودریدز»- از اینکه چنین کتابهایی هنوز در حال نگارش هستند، خوشحال بوده و نوشته است:
«این مهم است که ما هرگز آشویتس و جنایات جنگی که آلمان نازی مرتکب شد را فراموش نکنیم. چرا؟ از آنجا که ما باید بدانیم بشر چه تواناییهایی دارد و باید بدانیم نفرت شدید چگونه ظاهر میشود تا بتوانیم در جهت ایجاد جهانی عاری از آن تلاش کنیم. در این داستان شخصیتها افراد واقعی بودند. بیش از هفتاد سال طول کشید تا قهرمان داستان شجاعت بیان آن را به دست آورد. هدر موریس بهسادگی وحشت را همانطور که بوده به تصویر میکشد؛ نیازی به اغراق ندارد، زیرا واقعیت بهخودیخود بسیار وحشتناک است.»
در قسمتی از کتاب راجع به تلاش نافرجام زندانیان برای نجات میخوانیم:
«سرش را بالا میگیرد و هواپیمای کوچکی را میبیند که در فاصلهی کوتاهی بر فراز محوطه پرواز میکند و چرخ میزند. آنقدر پایین است که لالی نشان نیروی هوایی آمریکا را بر آن میتواند تشخیص دهد. یک زندانی فریاد میزند: «آمریکاییها هستند! آمریکاییها اینجا هستند.» همه بالا را مینگرند. تعدادی بالا و پایین میپرند و دست تکان میدهند. لالی به برجهای مراقبتِ گرداگرد محوطه نگاهی میکند. نگهبانها در حالت آماده باش تفنگهایشان را به سمت مردان و زنانی که هیاهو راه انداختهاند نشانه گرفتهاند. بعضی از آنها دست تکان میدهند تا صرفا توجه خلبان را به خود جلب کنند. تعداد زیادی کورههای آدمسوزی را نشان میدهند و فریاد میکشند: «بمب بندازید! بمب بندازید!»
هواپیما دو دور زده است و در مسیر دور سوم قرار دارد. لالی با خود میاندیشد که به زندانیان هیجانزده بپیوندد. چند زندانی در تلاشی ناامیدانه، به سمت کورههای آدمسوزی میدوند و آنها را نشان میدهند. «بمب بندازید! بمب بندازید!» هواپیما دور سوم را که بر فراز بیرکناو میزند، اوج میگیرد و دور میشود. زندانیان به فریاد زدنشان ادامه میدهند؛ محوطه از سمت برجهای مراقبت گلولهباران میشود، عدهای که نتوانستهاند پناه بگیرند نقش زمین میشوند.»
یکی از بخشهای جالب توجه رمان که وضعیتی اسفبار، دردناک ولی عاشقانه از زندگی لالی را با زبانی طنزگونه بیان میکند، اینچنین است:
«لالی میداند رد زخمها تا پایان عمر روی بدنش خواهد ماند. شاید خالکوب حقش این است. لالی میپرسد: «چندبار من رو زدی؟» «نمیدونم.» «خوب میدونی.» «لالی! دیگه همهچیز تموم شده. حالت هم که داره بهتر میشه. ولش کن.» «دماغم رو هم شکوندی؟ خوب نمیتونم نفس بکشم.» «شاید. ولی نه خیلی بد. ورمش خوابیده و خیلی از ریخت نیفتاده. هنوز خوشتیپی. هنوز هم دخترها دنبالت راه میافتند.» «نمیخوام دخترها دنبالم بیفتند.» «چرا؟» «دختری رو که میخوام پیدا کردم.»»
هدر موریس (Heather Moris) متولد 1953 در نیوزیلند است. او در سال 1971 به ملبورن استرالیا رفت و دو سال بعد ازدواج کرد. او میگوید یک روز صبح از خواب بیدار شده و احساس کرده چیزی را از دست داده است. آن چیزی نبود جز تحصیلاتی که همیشه آرزویش را داشت. وی در سال 1991 در رشته علومسیاسی فارغالتحصیل شد و در سال 1995 به عنوان مددکار اجتماعی در مرکز پزشکی موناش در ملبورن شروع به کار کرد.
در همان زمان بود که تصمیم گرفت اشتیاق خود برای داستاننویسی را دنبال کند و از طریق دانشکدهی روزنامهنگاری استرالیا در دورهی حرفهای فیلمنامهنویسی ثبتنام کرد. پس از ملاقات موریس با لالی سوکولوف، او سه سال را صرف ثبت وقایع زندگی لالی کرد که منجر به نوشتن اولین رمان او به نام «خالکوب آشویتس» شد.
از دیگر کتابهای او میتوان به «داستانهای امید»، «سفر سیلکا» و «سه خواهر» اشاره کرد.
هدر موریس «خالکوبی آشویتس» را سندی خارقالعاده توصیف کرده است. داستانی درباره افراطهای رفتاریِ انسانها که در کنار یکدیگر ایجاد میشوند: وحشیگری حساب شده در کنار اعمال عشقی ناگهانی و فداکارانه.
موریس افتخارات و جوایز بسیاری را بابت نوشتن این رمان از آن خود کرده است که عبارتاند از:
نظرات برخی از نشریات مهم دربارۀ رمان خالکوب آشویتس اینچنین است:
اگر اولین باری است که از بوکلند خرید میکنید، میتوانید کتاب خالکوب آشویتس را با 25 درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوه خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.
اگر به ادبیات داستانی علاقهمندید، به صفحه خرید رمان هم سری بزنید.