کتاب «صداهایی از چرنوبیل» روایتگر رویدادی است که میشود گفت سروصدایش تمام دنیا را در بر گرفت و هنوز که هنوز است میشود عواقب به جا مانده از این اتفاق را در سراسر جهان مشاهده کرد. در کتاب «صداهایی از چرنوبیل» نویسنده فقط به چگونگی اتفاق افتادن این حادثه نپرداخته، بلکه به مواجههی کسانی که از نزدیک با این موضوع در ارتباط بودند و تحتتاثیر آن، زندگیشان تغییر کرده است پرداخته است.
در ۲۶ آپریل ۱۹۸۶، حادثهای اتمی در نیروگاه هستهای چرنوبیل اتفاق افتاد. بر اساس آزمایشات صورت گرفته، میزان تشعشعات اتمی در بالاترین مقیاس و گروهشماری عدد ۷ اندازهگیری شد. میزان تشعشعات وقوع یک فاجعه انسانی را خبر میداد. پس از انفجار راکتور، به مدت ۹ روز آلایندههای رادیواکتیو در هوا رها شدند. میزان انتشار گازهای رادیواکتیو به حدی بود که خیلی سریع به غرب اروپا رسید و حتی در ایالات متحده آمریکا نیز مقداری آلاینده هستهای ثبت شد. با وجود اینکه کل جامعه جهانی در خطر آسیب آلایندههای هستهای بود، اما حکومت شوروی اجازه درز هیچگونه اطلاعاتی را به بیرون نداد و در قدم نخست تا شعاع ۳۰ کیلومتری نیروگاه، تمام شهرها و روستاها را قرنطینه کرد.
در بین همه کسانی که با آنها مصاحبه شده است، میتوان همه طیفهای جامعه را اعم از دکتر، فیزیکدان، آتشنشان، مردم عادی و ... مشاهده کرد. این کتاب فرصت خواندن روایتهای مختلف، از یک اتفاق واحد را در اختیار خواننده قرار میدهد و باعث میشود کمی بیشتر به حجم فاجعهای که در آن سالها در حال رخ دادن بود، نزدیک شد و آن را لمس کرد.
محمد نظر خود را راجع به این کتاب برای ما نوشته است:
«به خاطر اینکه با آدمها در همه اقشار مصاحبه کرده کتاب خوبی بود. طرز برخورد شوروی با ماجرا و کتمان منافع ملی به خاطر وجود دشمن در آنسوی مرزها از نکتههای آشنای کتاب بود.»
صنم درباره این کتاب میگوید:
«به نظرم این کتاب ریتم بسیار خوبی دارد. مثل این میماند که مجموع گزارشهای واقعه را از زبان شاهدهای واقعه میخوانید. بسیار تلخ و دردناک است. مجموع حرص و طمع بعضی، و در مقابل فداکاری بعضی دیگر و از دست دادن جان عزیزشان.»
در این قسمت روایت زنی را میخوانیم که به تازگی ازدواج کرده بود و در آن حادثه، همسرش را از دست داد:
«شبی صدایی شنیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. مرا دید. «پنجره را ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتشسوزی شده. زود برمیگردم.»
من خود انفجار را ندیدم، فقط شعلههایش را دیدم. همه چیز میدرخشید. تمام آسمان روشن بود. شعلهای بلند همهجا را فرا گرفته بود و همه جا پر از دود بود. حرارت هوا وحشتناک بود و او هنوز بازنگشته بود.
دود از قیر سوختهای برمیخاست که سقف را پوشانده بود. او بعدها گفت: «مثل این بود که در قیر مذاب راه میرفتیم.» آنها سعی کرده بودند شعلهها را سرکوب کنند و با پا گرافیتهای مشتعل را میکوبیدند... لباس مخصوصی به تن نداشتند؛ همان یونیفرم همیشگی را پوشیده بودند. هیچکس به آنها چیز خاصی نگفته بود. یک آتشسوزی اتفاق افتاده بود؛ فقط همین.
ساعت از چهار صبح گذشت و بعد، از پنج و شش. قرار بود ساعت شش به خانهی پدر و مادرش برویم؛ برای کاشتن سیبزمینی. آنها در زاپروژیا زندگی میکردند که با پریپیات چهل کیلومتر فاصله داشت. او کاشتن و شخم زدن را دوست داشت. مادرش همیشه به من میگفت که آنها اصلا دلشان نمیخواسته که او به شهر بیاید؛ حتی برایش خانهای پیش خودشان ساخته بودند.»
در بخش پایانی کتاب میخوانیم:
«در دفترش مینویسد: «وقتی مردم، منو بسوزون، دلم نمیخواد بترسی.» شایعاتی بود که چرنوبیلیها حتی بعد از مرگ هم رادیواکتیوی بودند. در جایی خوانده بودم که قبرهای آتشنشانهای چرنوبیل که در بیمارستان مسکو مُردند و در گورستانی به نام میتینو، نزدیک مسکو به خاک سپرده شدند، هنوز هم آلوده به رادیواکتیو است و مردم از نزدیکش رد نمیشوند و خویشاوندانشان را هم آنجا دفن نمیکنند. حتی مُردهها هم از مُردههای چرنوبیلی میترسند؛ چون هیچکس نمیداند چرنوبیل چیست.»
«سوتلانا الکساندرو الکسیویچ» زاده می ۱۹۴۸ در ستانیسلاو، نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است. وی در سال ۲۰۱۵ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
از جمله دیگر کتابهای مشهور این نویسنده میتوان به «زمان دست دوم (یا تحت عنوان روزگار رفته)»، «جنگ چهرهی زنانه ندارد» و «پسرانی از جنس روی» اشاره کرد.
اگر اولین باری است که از بوکلند خرید میکنید، میتوانید کتاب صداهایی از چرنوبیل را با 25 درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوه خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.
اگر به ادبیات داستانی علاقهمندید، به صفحه خرید رمان هم سری بزنید.