«دل سگ» یکی از جنجالیترین و مشهورترین رمانهای کوتاه ادبیات روسیه است که توسط «میخائیل بولگاکف» در سال 1925 منتشر شد. چاپ «دل سگ» به دلیل محتوای ضدکمونیستی و صریحاً انتقادی خود، به مدت بیش از 60 سال در روسیه ممنوع اعلام شده بود و تنها در سال 1987، اجازۀ انتشار یافت. در واقع، بولگاکف در این کتاب مخالفت کامل خود را با انقلاب شوروی و کمونیستی بیان میکند و متذکر میشود که مردم تحت فرمانروایی کمونیست، از جایگاه انسانیت دور شده و تحت ظلم و ستم واقع میشوند.
«دلِ سگ» یک روایت هجوآمیز، انتقادی و تمثیلی در ژانرهای رئالیسم جادویی و کمدی سیاه (طنز تلخ) است. این داستان حول زندگیِ پروفسوری به نام «آبراژنسکی» میگردد که قصد دارد با کمک علم زیست، به انسانی با نژاد برتر برسد. او برای رسیدن به این مقصود، سگی ولگرد را میرباید و با خود به آزمایشگاه میبرد. در آزمایشگاه سگ بیهوش شده و طی یک عمل جراحی پیچیده و طولانی، قلب یک انسان به او پیوند میخورد. با گذشت زمان، این سگ هر روز بیشتر از روز پیشین نشانههای انسانی را از خود بروز میدهد و ظاهر و رفتارش بیشتر شبیه به انسانها میشود؛ اما این فقط شروعی پُرماجرا و رفتار اجتماعیِ عجیب و نگرانکنندۀ این سگ میباشد...
یکی از کاربران باانرژیِ سایت فیدیبو چنین نظری را برای کتاب دل سگ ثبت کرده است:
«خیلی لذت بردم از روایت روان و روند داستانی تند این رمان کوتاه. شاید اگر نویسندۀ دیگری میخواست این داستان را بنویسد، تا 400 یا 500 صفحه آن را طولانی میکرد؛ اما بولگاکف خیلی ماهرانه و بدون لطمه زدن به حس و حال داستان، در کمتر از 200 صفحه کتاب را تمام کرده است. اتفاقات داستان آنقدر سریع و بیحاشیه رخ میدهند که خواننده به هیچوجه خسته نمیشود.»
یکی از نظرات تحلیلی جالب توجه در سایت گودریدز برای رمان حاضر نیز بدین شکل است:
«بولگاکف در این کتاب جامعهٔ کمونیستی شوروی را بهشدت نقد میکند. آن هم با تبدیل کردن سگی به انسان، که نماد انسان «نوساخته» با تفکر خشک و قالبی است و از سمتی دیگر، با تلاش برای ثابت کردن اینکه آفرینش «آدمی در خدمت ایدئولوژی» میتواند به چه تباهی و ویرانیای برسد. داستانی خوشخوان و پُرکشش که در کوتاهترین حالت و به بهترین شکل، دقیقا چیزی که نویسنده خواستارش بوده، در آن بیان شده است. من ایده و روایت رمان را فوقالعاده دوست داشتم. حرف سیاسی زدن در چنین لفافهٔ جذابی، کار هرکسی نیست.»
خواندن این نظر ثبت شده در سایت ایران کتاب نیز خالی از لطف نیست:
«زمانی که خواندن این کتاب را شروع کردم، هیچ چیزی دربارۀ آن نمیدانستم؛ اما از همان ابتدا من را میخکوب خود کرد. فصلهای اول آن دردناک و آزاردهنده بود ولی از شروع نقطۀ عطف داستان، دیگه نتوانستم چشم از متن کتاب بردارم. یکی از کتابهای جذاب و درجه یک که تا حالا خواندم.»
یکی از زیباترین پاراگرافهای رمان دل سگ که در مذمت افکار و مداخلات کمونیستی نوشته شده بدین صورت است:
«اگر من بهجای جراحی شروع کنم به اینکه هرشب در خانهام در گروه کُر آواز بخوانم، آنوقت ویرانیام از راه میرسد! اگر من بروم دستشویی و ــ معذرت میخواهم ــ آنطرف کاسۀ توالت کارم را بکنم، و زینا و داریا پترووْنا هم همین کار را بکنند، آنوقت دستشویی ویرانه میشود. نتیجه میگیریم که ویرانی توی مستراح نیست، بلکه در کلههاست! برای همین است که وقتی این آوازهخوانها عربده میکشند که "مرگ بر ویرانی!" من خندهام میگیرد.»
یکی از فرازهای فلسفی-سیاسی بولگاکف در رمان را با هم بخوانیم:
«با ایجاد ترس و وحشت در جانوران هیچ کاری پیش نمیرود، بدون توجه به اینکه این جانور در چه مرحلهای از تکامل قرار داشته باشد. من همیشه روی این حرفم بودم، هستم و خواهم بود. آنها بیهوده فکر میکنند که ایجاد ترس و وحشت کمکشان میکند. نه قربان، نه قربان، کمک نمیکند، از هر نوعی که میخواهد باشد: سفید، سرخ، یا حتی قهوهای. وحشت سیستم عصبی را کاملا فلج میکند.»
در قسمت ابتدایی رمان، داستان از دیدگاه سگ روایت میشود که بخش پیشرو قسمتی قابل تأمل از دید اوست:
«چشم قضیۀ مهمی است! چشم هواسنج است. همهچیز در چشم معلوم است: معلوم است چهکسی روحش سرشار از گرماست، چهکسی ممکن است بیخود و بیجهت با نوک چکمهاش لگد بزند به دندۀ تو، و چهکسی خودش از همه میترسد.»
«میخائیل بولگاکف» پزشک و نویسندۀ بسیار مشهور کشور روسیه بود که در نیمه اول قرن بیستم، شروع به نویسندگی کرد. بولگاکف را بیشتر به دلیل نوشتن شاهکار جاودان خود، یعنی رمان «مرشد و مارگریتا» میشناسند. بسیاری از آثار بولگاکف به دلیل داشتن مضامین انتقادی تند و ضد حکومتی، در شوروی ممنوعه اعلام شده بودند.
برخی از دیگر آثار وی که به فارسی ترجمه شدهاند عبارتند از؛ «یادداشتهای یک پزشک جوان»، «ابلیسنامه» و «تخممرغهای شوم».