کتاب «مراسم تشییع (Funeral Games)» برای اولینبار در سال ۱۹۸۱ توسط ماری رنولت نوشته شد و به چاپ رسید. کتاب «مراسم تشییع» در ایران نیز با ترجمه سهیل سمی و توسط انتشارات ققنوس در سال ۱۳۸۳ به چاپ رسیده است.
کتاب مراسم تشییع، یک کتاب تاریخی از سهگانه اسکندر است که در آن مراسم پرفراز و نشیب تشییع اسکندر توصیف شده است. پس از مرگ اسکندر در سال 323 قبل از میلاد، تنها وارثان مستقیم او دو پسر متولد نشده و یک برادر ناتنی سادهلوح بودند. هر جناحی که مدتها در حال جوشیدن بود، در خلاء قدرت، منفجر شد. همسران، اقوام دور و ژنرالها همگی برای وفاداری ارتش مقدونیه که به طور فزایندهای بیانضباط میشد، رقابت میکردند. اکثر آنها شکست خوردند و در این تلاش کشته شدند؛ زیرا هیچکس رهبری نداشت تا امپراتوری بزرگ را از فروپاشی حفظ کند؛ اما افسانه اسکندر گسترش یافت به دنیاهایی که او فقط در رویاها دیده بود.
علیرضا در سایت فیدیبو در مورد مخاطبان علاقهمند به تاریخ نوشته است: «اگر به خواندن کتابهای تاریخی علاقهمند هستید، این کتاب شما رو کاملا راضی میکنه. کتابی در مورد اسکندر مقدونی که وقایع رو با زبان روان و جذاب بیان میکنه و خواننده رو تا آخر داستان با خودش همراه میکنه.»
راضیه نیز از ترجمه خوب کتاب نوشته است: «این کتاب علاوه بر اینکه نویسنده مشهور و فوقالعادهای داره، مترجم توانایی هم داره که تونسته متون کتاب رو به زیبایی به فارسی ترجمه کنه تا لذت متن اصلی حفظ بشه.»
پاراگراف ابتدایی کتاب را در زیر میخوانیم: «از زمان شورش بابل و خواژگشتِ خدایانش به دست خشایارشا، زیگورات بل - مردوک، صد و پنجاه سال نیمه ویران باقی مانده بود. کناره سکوهای بنا بر اثر رانش قیر و خشت فرو ریخته بود و لکلکها بالای عمارت آشیان کرده بودند؛ بر فراز مکانی که زمانی خوابگاه طلایی رب النوع و تخت طلای معشوقه مقدسش را در خود جای داده بود. با این همه، برج فقط زیبایی ظاهرش را دست داده و بدنه عظیمش به ویرانی تن نداده بود. دیوارهای کنار دروازه مردوک نود متر ارتفاع داشتند، اما برج از همه آنها بلندتر بود. معبد رب النوع در همان نزدیکی بود. مردان خشایارشا تن نیمه ویران معبد را به میراث برده بودند. نیمه سالم سقف گالیپوش و بر ستونهای زمخت چوبی استوار بود در انتهای معبد آنجا که رنگ مینای باشکوه ستونها خراشیده و لب پر شده بود، هنوز فضایی تاریک و احترام برانگیز وجود داشت که به بوی عود و پیشکشهای نذری سوخته آمیخته بود. بر محرابی از سنگ، سماق زیر دودکشی که تا سقف میرفت و رو به آسمان، داشت شعله مقدس بر سبدی مفرغی میرقصید.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را در زیر میخوانیم: «بازوی او را سخت در دستش فشرد.
پیکر بیرمق، نفس عمیقتری بر کشید و به سرفه افتاد. شخصی حوله به دست خم شد و کف خونین لبان او را پاک کرد، چشمها هنوز بسته بود.
رکسانه که تا آن لحظه از هیچ چیز باخبر نبود پنداری زخم خنجر خورده باشد او را از دست رفته دید. دیگر کسی در سفرهای طولانی رکسانه را همراهی و راهنمایی نمیکرد. دیگر هرگز تصمیمی نمیگرفت. دیگر هرگز از رکسانه نمیپرسید که چه میخواهد. برای او و فرزندی که در شکم داشت، پادشاه مرده محسوب میشد.
ملکه چون سوگواری در کنار تابوت ناله و ضجه کرد. صورتش را چنگ میزد، بر سینهاش میکوفت. لباس بر تن پاره میکرد و موهای پریشانش را تاب میداد. خود را به جلو پرت کرد. بازوانش بر دو سوی تخت و صورتش در میان روانداز بیمار گم بود و پنداری متوجه نبود که زیر صورتش بشره گرم مردی بود که هنوز حیات داشت. کسی داشت سخن میگفت، صدایی نرم و جوان. صدای یک خواجه. او همه صداها را میشنود و آزرده میشود.»
ماری رنولت (Mary Renault) در ۱۹۰۵ به دنیا آمد و در ۱۹۸۳ در سن ۷۸ سالگی دار فانی را وداع گفت. او با نام اصلی آیلین ماری چالانس، نویسندهای بریتانیایی بود که بیشتر بهخاطر رمانهای تاریخیاش دربارهی یونان باستان مشهور است.
افزون بر تصویرپردازیهای داستانیاش از تسئوس، سقراط، افلاطون و اسکندر کبیر، او یک زندگینامهی تاریخی غیرداستانی دربارهی اسکندر نیز نوشت. از کتابهای او میتوان «جام آخر»، «شاه باید بمیرد»، «گاو دریا» و «بازگشت به شب» را نام برد.