همانطور که نویسنده کتاب، شنیستلر، میگوید، بیشترین وقت خود را صرف نوشتن داستان گریز به تاریکی کرده است. این اثر یک کتاب روانکاوانه است که به تعارضات درونی شخصیتها میپردازد. نگاه دقیق و موشکافانه نویسنده به ذهن انسانها، کاملا در این مجوعه داستان مشهود است. شنیتسلر آنچنان استادانه دست به قلم شده است که فشارهای روحی و روانی شخصیتها برای خواننده به شدت قابل لمس است.
کتاب گریز به تاریکی شامل شش داستان، به نامهای «گریز به تاریکی»، «مردهها سکوت میکنند»، «مردن»، «جرونیموی کورو برادرش»، «دفترچه خاطرات ردگوندا» و «فرولاین الزه» است. وجه مشترک این داستانها شخصیتهایی است که در کشمکش دنیای درون و بیرون خود هستند. کتابی ترسناک و روانشناختی که زادهی ترسهای خود نویسنده است.
نظر« زیگموند فروید» درباره داستان «فرولاین الزه» که یکی ازشش داستان این کتاب است را میخوانیم: ««فرولاین الزه» شاهکار داستانهای روانکاوی است.»
بخشی از نامه فروید به شنیتسلر: «شما به گونهای شهودی، البته در اصل از طریق مکاشفهی ظریف در روحیات خود به تمام آن دانشی دست یافتهاید که من با کار طاقت فرسا روی دیگران، کشف کردهام.» همین نظرات گواه آن است که شنیتسلر بهخوبی توانسته است به عمق شخصیت داستانهایش نفوذ کند.
«مهدیه» و «پدرام» از کاربران شبکههای اجتماعی میگویند: «من آخرین داستان را بیشتر از همه دوست داشتم. این کتاب را آهسته بخوانید و لذت ببرید . نمره من به کتاب 4 از 5 است. کتاب را به شدت توصیه میکنم.»
«داستانها واقعا برای من به کندی پیش میرفت، اما قلم قوی نویسنده من را به قدری تکان میداد که من احساس خستگی شدیدی بعد از پایان هر داستان پیدا میکردم. دلیل هم کاملا مشخص بود من یک کتاب سطحی و بیمحتوا را مطالعه نمیکردم. بلکه کتابی بود روانشناختی و احساسی که کاملا میتوانستم با شخصیتها همذاتپنداری کنم.»
بخشهایی از کتاب را میخوانیم که نوصیف زیبایی از عشق دارد: «از سوی دریاچه صدای ضعیف هیس و هیسی به این طرف میآمد. هر دو بدان سو نگریستند. از جا برخاستند و به ساحل نزدیک شدند. کشتی بخار از دور دیده میشد. گذاشتند تا کشتی به اندازه کافی نزدیک شود تا بتوانند هیکل کسانی را که در عرشه بودند تشخیص دهند. آنگاه برگشتند و از میان جنگل به سوی خانه راه افتادند. بازو در بازو و آهسته میرفتند و گاهی به یکدیگر لبخند میزدند. دوباره واژههای قدیمی، واژههای نخستین روزهای عشقشان را یافته بودند. پرسشهای شیرین عشقی نامطمئن و واژههای دلگرمکنندهی تحسینهای اطمینانبخش بین آنها رد و بدل میشد. سرخوش و شاد به دنیای کودکی بازگشته بودند و خوشحال بودند.»
قسمتی از داستان ارتباط یکی از شخصیتهای پیچیده با برادرش را اینگونه توصیف میکند: «در میان نامههای کماهمیت دیگر، چشمش به نامهای با دستخط وی افتاد که در آن برادرش شادمانی خود را از دیدار او در آیندهای نزدیک بیان داشته و در میان خبرهای پیشپاافتادۀ خانوادگی با لحنی تعمدآ سرسری و باریبههرجهت بهطور مختصر به گزینش خود به سمت دانشیاری اشاره کرده بود. روبرت بهسرعت تلگراف تبریک صمیمانهای نوشت و درخواست کرد بدون معطلی به ادارۀ پست برده شود. اگرچه گاهی وظایف شغلی و مشکلات دیگرِ زندگی روابط خصوصی بین دو برادر را روزها و هفتهها به تعویق میانداخت، اما همیشه رویدادی پیش میآمد ـکه درست به علت کماهمیتبودن نسبی آن ــ هر دو به تعلق خود نسبت به هم، تعلقی تردیدناپذیر و پایدار، پی ببرند. هردم بیشتر معتقد میشد که رابطۀ برادر با برادر نهتنها بهترین و پاکترین امتیاز زندگی او بهشمار میرفت، بلکه همچنین بهطور کلی تنها رابطهای است که طبیعت به آن استحکامی درخور بخشیده است. حتی پایدارتر از رابطهٔ فرزند با والدین که دیر یا زود (البته برای کسی مانند روبرت که شخصا هیچ تجربهای در این مورد نداشت) و مطمئنآ از نظر خود فرزندان نیز روزی محکوم به فنا بود. و از همه مهمتر اینکه همواره از آن تیرگیهایی که به گونهای نامنتظر از اعماق تاریک روح برمیخیزد و روابط بین زن و شوهر را همانند ابری سیاه میپوشاند آزاد میماند.»
«آرتور شنیتسلر» سال 1862 در وین متولد شد. پدرش پزشک بود و او هم در رشته پزشکی تحصیل کرد، اما از آنجایی که به ادبیات و نویسندگی علاقهمند بود، پزشکی را رها کرد و نویسنده شد. شنیتسلر به درک عمیقی از درون خود و روانشناسی رسیده بود و همین امر باعث شد تا در داستانهایش به روانشناسی شخصیتها بپردازد. روانکاوی پررنگ ترین نقش را در آثارش دارد، به همین دلیل فروید از طرفدارانش بود.
در بخشی از نامه فروید به آرتور شنیتسلر فروید می گوید: «کاری که شما در عرصۀ ادبی انجام می دهید کاری است که من در بخش علمی انجام میدهم ولی راهی را که شما می روید راه دیگری است و از طریق دیگری به این موضوع نزدیک می شوید.»
در ایران «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» اولین کسانی بودند که او را معرفی کردند. از دیگر آثار او میتوان به «بازی در سپیدهدم و رویا»، «دیگری» و «بئاتریس» اشاره کرد. آرتور شنیتسلر سرانجام در سن شصتونهسالگی در وین چشم از جهان فرو بست.