کتاب «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» در سال 2013 به قلم فردریک بکمن نوشته شده است. این کتاب در ایران نیز توسط انتشارات نون و با ترجمه نیلوفر خوشزبان در 400 صفحه و قطع پالتویی به چاپ رسیده است. با توجه به استقبالی که از این کتاب در ایران شد، توانست درمدت زمان کمی به چاپ بیستونهم برسد.
کتاب «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» در سال 2013 به قلم فردریک بکمن نوشته شده است. این کتاب در ایران نیز توسط انتشارات نون و با ترجمه نیلوفر خوشزبان در 400 صفحه و قطع پالتویی به چاپ رسیده است. با توجه به استقبالی که از این کتاب در ایران شد، توانست درمدت زمان کمی به چاپ بیستونهم برسد. این اثر، رمانی جذاب است که به زندگی دختربچهی هفت سالهای میپردازد که نسبت به همسنوسالهای خودش، کاملا متفاوت است و با مادربزرگش که پیرزنی عجیبوغریب، بهترین و تنهاترین دوستش نیز هست زندگی میکند. السا هر شب به دنیای قصههایی که مادربزرگ برایش تعریف میکند پناه میبرد.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، درباره کتاب «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» چیست؟
ستایش نظرش را در مورد تجربهی مطالعهی این کتاب اینگونه بیان میکند:
«اگر اهل غرق شدن در یک کتاب و زندگی کردن با آن هستید، حتما این کتاب را بخوانید. داستانی بسیار پرکشش که شما را میبرد در دنیای شیرین و جذاب دختربچهای هفت ساله و در آنجا رها میکند. مهم نیست چه سنوسالی دارید، این کتاب شما را جذب خود میکند.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزهی خواندن شود
پاراگراف ابتدایی کتاب را در زیر میخوانیم:
«هر آدم هفت سالهای باید یک ابرقهرمان داشته باشد. همین است که هست. هر کس با این قضیه مخالف است باید خودش را به دکتر نشان بدهد. دست کم این چیزی است که مادربزرگ السا میگوید. السا هفت ساله است، چیزی نمانده هشت ساله شود. خودش میداند هفت سالهی چندان خوبی نیست. میداند با بقیه فرق دارد. مدیر مدرسهشان میگوید السا برای اینکه بتواند با همسنوسالهایش بهتر جور شود باید همرنگ بقیه شود. بزرگترهای دوروبرش معتقدند او به عنوان یک هفت ساله زیادی سرش میشود. السا میداند بزرگترها منظورشان این است که او به عنوان یک هفت ساله زیادی رو اعصاب است، چون فقط وقتهایی این را میگویند که موقع تلفظ غلط کلمهی دژاوو ازشان ایراد میگیرد، یا وقتی نمیتوانند تفاوت دستوری ضمیر فاعلی و ضمیر مفعولی را تشخیص بدهند مچشان را میگیرد. این کارها از بچه خرخوانها برنمیآید، همین است که میگویند السا زیادی سرش میشود.»
پاراگرافی از کتاب را که در مورد اتفاقی است که در مدرسه برای السا افتاده را میخوانیم:
«السا سر تکان میدهد و انگشتهایش را دوباره روی سطح شال میکشد. شالش وقتی مامانبزرگ داشت از حصار بالا میرفت پاره نشده بود. توی مدرسه پاره شده بود، وقتی سه تا از دخترهای بزرگتر که از السا متنفرند و السا واقعا نمیداند چرا بیرون از کافه تریا او را گرفتند و زدند و شالش را پاره کردند و انداختند توی توالت. صدای طعنه و تمسخرشان هنوز تو گوش السا زنگ میزند. مامانبزرگ متوجه نگاه السا میشود، خم میشود جلو و آرام به زبان رمزی خودشان میگوید: «یه روز اون عوضیهای مدرسهتون رو گیر میاندازیم و به میاماس میبریم و پرتشون میکنیم تو قفس شیرها!» السا چشمهایش را با پشت دست پاک میکند و لبخند کمرنگی میزند. زیر لب میگوید: «من احمق نیستم، مامانبزرگ. میدونم امشب همه اون کارها رو کردی تا من اتفاقی رو که تو مدرسه افتاد فراموش کنم.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را که در مورد مادربزرگ است را در زیر میخوانیم:
«به هر حال، برگردیم سر موضوع خودمان، نجات جان آدمها و عاصی کردنشان دو توانایی خارق العاده مامانبزرگ است، که البته همین باعث میشود مامانبزرگ بگویی نگویی یک ابرقهرمان دارای سوء عملکرد باشد. السا این را میداند، چون معنی کلمه «سوء عملکرد» را توی ویکیپدیا خوانده. همسنوسالهای مامانبزرگ ویکیپدیا را «یک دایرهالمعارف» میدانند، «از نوع اینترنتیاش!» السا دایرهالمعارفها را یک جور ویکیپدیا میداند، اما «از نوع دستیاش». السا کلمه «سوء عملکرد» را در هر دو مدل دایرهالمعارف پیدا کرده؛ معنیاش این است که چیزی خوب کار نمیکند، آن طور که ازش انتظار میرود. و این یکی از چیزهایی است که السا در مورد مادربزرگش خیلی دوست دارد.»
دربارهی نویسنده
فردریک بکمن، نویسنده و وبلاگنویس اهل سوئد است و در سال 1981 در شهر استکهلم به دنیا آمده است. از کتابهای او میتوان به «بریت ماری اینجا بود»، «و من دوستت دارم» و «مردم مشوش» اشاره کرد.