کتاب «شبنشینی با شیطان» اثر جمعی از نویسندگان است. این داستانها توسط محمدعلی مهماننوازان به فارسی بازگردانی شده و انتشارات مروارید آن را به چاپ رسانده است. اگر علاقهمند به داستان کوتاه هستید، این مجموعه انتخاب بسیار خوبی برایتان است. این مجموعه شامل 35 داستان کوتاه از نویسندگان شهیر در سراسر دنیا است.
هیچ یک از داستانها ارتباطی با دیگری ندارند و کاملا مستقل از یکدیگر هستند. «شبنشینی با شیطان» هم یکی از داستانهای این مجموعه است که اثر نویسندهی انگلیسی، توماس هاردی است. از جمله نویسندگانی که داستانهایشان را در این کتاب میخوانید، میتوان به مارک تواین، آنتون چخوف، جان اشتاین بک، لئو تولستوی، جان کالیر و ... اشاره کرد.
سونیا، یکی از خوانندگان کتاب، در سایت گودریدز چنین نظری را دربارهی کتاب بیان کرده است: «یک مجموعه داستان فوقالعادهی دیگر از نویسندگان مشهور از جمله مارک تواین، هاسکلی، چخوف، آلن پو، ا هنری، اشتاین بک و سایرین که هر کدام یک داستان کوتاه بی نظیر برای ساعتها گفتگو و تأمل میباشد.»
یکی از مخاطبان کتاب، در اینستاگرام چنین نظری دربارهی کتاب نوشته است: «دلیل اصلی خوب بودن این کتاب (که خود مترجم هم بهش اعتراف کرده) اینه که خواننده میتونه یه مجموعهی خوب از داستانهای قدیمی و لذتبخش رو یه جا داشته باشه و بخونه. شاید اگر این داستانها در همون کتابهای قدیمی و قطور باقی میموند خیلی از ماها هیچ وقت نمیتونستیم از خوندنشون لذت ببریم. من از داستان های مارک تواین خیلی خوشم اومد. چون هم ذهن رو درگیر نمیکنن و هم این که وقتی دارین میخونینشون اصلا احساس نمیکنین که باید به یه جای خاصی برسین. البته در پایان داستان "در آرایشگاه" یه شوک اساسی بهم وارد شد.»
داستان اول این مجموعه «شانس» نام دارد و اثر مارک تواین است. در این داستان راوی به مجلس ضیافتی رفته و در آن دو یا سه نظامی که مشهور هستند هم حضور دارند: «کشیشی که سمت چپ من نشسته بود، یکی از آشناهای قدیمیام محسوب میشد. اگرچه حالا کشیش شده بود، اما سابقا نیمی از زندگیاش را در اردوگاهها و میدانهای جنگ گذرانده بود و به عنوان آموزگار در مدرسه نظامی وولویچ تدریس کرده بود. درست همان لحظهای که من مشغول تحسین سرهنگ بودم، در چشمان او برق خاص و عجیبی را دیدم، بعد به طرف من خم شد و در حالی که به اشاره نامحسوسی قهرمان مهمانی را نشان میداد، خیلی آرام و محترمانه گفت: «پیش خودمون بمونه... اما اون یه احمق واقعیه» از این حرف شگفتزده شدم. شاید اگر درباره ناپلئون یا سقراط یا سلیمان هم این حرف را میزد، آن قدر تعجب نمیکردم. اما از دو چیز کاملا مطمئن بودم: یکی اینکه این مرد روحانی بسیار راستگو و درستکار بود و دیگر اینکه قضاوت او در مورد دیگران همیشه سنجیده و دقیق بود. بنابراین، بدون هیچ تردید یا سؤالی پی بردم که همه در مورد قهرمان مورد نظر دچار اشتباه شدهاند، او یک احمق بود.»