«ازدواجهای فیلیپسبورگ» عنوان نخستین اثر مارتین والزر، نویسندهی معاصر آلمانی است، که پس از انتشار در سال ۱۹۵۹، اولین جایزهی هرمان هسه به آن تعلق گرفت و همچنین توانست جایزهی گئورگ بوشنر و جایزهی صلح انتشارات کتاب در آلمان را نیز از آنِ خود کند. این کتاب توسط اژدر انگشتری ترجمه شده و نشر بیدگل آن را منتشر کرده است.
این کتاب، داستان زندگی پس از جنگ در دوران شکوفایی اقتصادی آلمان و زندگی اقشار مختلفی را روایت میکند که قربانی جاهطلبیهای اجتماعی میشوند. شخصیت اصلی رمان، روزنامهنگار جوانی به نام هانس بویمان است که بهتازگی در شهر فیلیپسبورگ (در آلمان غربی) ساکن شده است. والزر با ظرافت و توصیفهایی جزیینگرانه، خواننده را در جریان زندگی افرادی قرار میدهد که به قول معروف درونش خودشان را میکُشد و بیرونش دیگران را.
نظر محسن، از خوانندگان کتاب: «دوالزر یک شهر پر از فساد را نشان میدهد، یک حکومت پر از تباهی که هرکسی به آن نزدیک شود در نهایت سرنوشتش فساد خواهد بود. در این شهر دورویی، خیانت و شکستن تابوها موج میزند، همه در آن گرفتار هستند. از پزشک و وکیل تا عتیقهفروش و زن یک کارخانهدار... . مردها و زنهای این شهر چنان لجامگسیخته، خیانت جزئی از زندگیشان شده که این قضیهی ناموجه تبدیل به رویهای عادی شدهاست! ظاهرسازیهای دروغین موج میزند. از صحنهای عجیب که کشیشی برای یک کپسول موعظه میکند تا خوب جلوه دادن شخصیتهای عجیبوغریب. بویمان هم که از روستا به این شهر میرود، راهی به غیر از هم پیاله شدن با شخصیتهای این داستان ندارد.»
لارگو از دیگر خوانندگان کتاب در سایت «گودریدز» نوشته است: «کتابی واقعاً زیبا، زبانی روان و گاه حیرتانگیز، با درکی عمیق از جامعهی آن زمان و بهویژه مردان و روابط (اغلب رقتانگیز) آن¬ها. البته زنان در آن به عنوان بخشی از این اثر ادبی و برای تکمیل این نمایش ادبی در حاشیه هستند.»
در بخشی از متن میخوانیم: «در یک آسانسور شلوغ همه نگاهشان را از هم میدزدند. هانس بویمان هم بلافاصله حس کرد که آدم نمیتواند در صورت غریبهها، وقتی آنطور رخبهرخشان ایستاده زل بزند. متوجه شد که هر جفت چشم دنبال جایی میگشت که بتواند روی آن بماند: روی عددی که مشخص میکرد آسانسور ظرفیت حمل چند نفر را دارد، روی جملۀ دستورالعمل، روی آن قسمت از گلو که طوری به چشم آدم چسبیده بود که طرح شبکهی چروکها و منفذها را حتی ساعتها بعد هم میشد از حفظ کشید، روی رستنگاه مو با کمی از یقه در کنار آن، یا روی گوشی که آدم در مارپیچهای صورتی نامنظمش کمکم سوق داده میشود به سمت حفرۀ تاریک کوچکی تا بقیهی راه را درون آن بگذراند ...
همراهان او احتمالاً آبونههای روزنامه، دلالهای تبلیغات، روزنامهنگارها، عکاسها و یا معتادان به شکایت بودند که میخواستند بروند به آبند بلات در طبقات پایین، به فیلیپس بورگر تاگ بلات در طبقات چهار تا هشت، یا خیلی بالاتر، به طبقات بالاتر از شش، که در آنها (همانطور که آسانسورچی اطلاع داد) ولت شائو جا داده شده بود .در بالاترین طبقه، یعنی طبقهی چهاردهم، مقر هری بوزگن سردبیر ولت شائو بود .
بویمان، بالا که رسید، باید لحظهای نفس تازه میکرد، باید دل غش رفتهاش را میمالید و میگذاشت مورمور پوست کمر و صورتش که با دیدن این برج غولآسای ساختهشده از فولاد و شیشه به جانش افتاده بود از بین برود، برجی که در عرض چند ثانیه با آسانسور از ستون فقراتش بالا رفته بود، بیزحمت، بیصدا، خیلی آسان، مثل بالا آمدن ستون جیوه در دماسنج، موقع افزایش شدید و ناگهانی دما.»
مارتین والزر –نویسندهی معاصر آلمانی- در سال 1927 متولد شد. او از دانشگاه «توبینگن» و «رگنزبورگ» در رشتههای ادبیات، فلسفه و تاریخ فارغالتحصیل شد. بین سالهای ۱۹۴۹- ۱۹۵۷ میلادی به عنوان کارگردان تلویزیون جنوب آلمان به اجرای برنامههای مختلف اشتغال داشت و سپس به کار نویسندگی پرداخت.
او همچنین به دلیل عقاید سیاسیاش یکی از جنجالیترین نویسندگان آلمانی بعد از جنگ دوم جهانی است. او خیلی زود مسئله ناسیونالیسم آلمانی را نقد کرد. او متعلق به نسلی از نویسندگان پیشرو آلمانی بود که چهرههای شاخص آن کسانی چون هاینریش بل و گونتر گراس بودند. «ازدواج های فیلیپس بورگ» اولین رمان والزر است که در آن روایتی از طبقه مرفه پاگرفته در آلمان پس از جنگ به تصویر کشیده شده است.