در هر کدام از این سه عنوان، انسانهای معمولی خود را پیش روی عشق، مرگ یا قدرت میبینند و طی هفت روز اتفاقاتی رخ میدهد که آنها را به پاسخ پرسشهای خود میرساند. شیطان و دوشیزه پریم روز هفتم را روایت میکند. داستان کتاب شیطان و دوشیزه پریم درباره دختر یتیمی است که در یک دهکده دورافتاده زندگی میکند. روزی مردی با کولهای حاوی یک دفتر و یازده شمش طلا، به دهکده میرسد. او در جستوجوی پاسخ یک پرسش است؛ او میخواهد بداند که انسانها فطرتاً نیک هستند یا پلید. پیرنگ اصلی این کتاب به یک دیدگاه فلسفی و دینی درباره مقوله نیکی و بدی در سرشت انسان و هستی اشاره دارد. نگارنده در این داستان به رویارویی خیر و شر پرداخته است؛ در یک سو خدا قرار دارد و در سوی دیگر شیطان.
احمد محمدی فارغالتحصیل رشته ادبیات، در مقالهای به بررسی عناصر داستانی در کتاب شیطان و دوشیزه پریم پرداخته است. او دلیل موفقیت جهانی این کتاب را باورپذیر بودن آن با تکیه بر اعتقادات و باورهای ملل مختلف دانسته است: «در داستان شیطان و دوشیزه پریم، نویسنده دارای لحنی اعتقادی و باورمدار است. گفتوگوهای بین شخصیتها به گونهای است که موارد فراواقعی را با لحنی باورمدارانه، به مرز واقعیت میرساند. استفاده از اسطورههای چهار گوشه جهان و اعتقادات واقعی یا خرافی ملل مختلف، خواننده را به مرزهای دانایی دعوت میکند. این کار را کوئیلو با لحنی که به آن باور دارد، در تیررس آگاهی خواننده قرار میدهد.» فاطمه گرایی نقدنویس، بر این باور است که در آثار کوئیلو شرارت بر نیکی غلبه دارد: «پائولو کوئیلو با تمام جبرگراییاش در داستان و متقاعد کردن و همراه کردن خواننده با اندیشههایش، در پایان مخاطب را بدون نتیجهگیری شخصی رها نمیسازد و راه را برای ادامه دادن خود خواننده آنطور که میخواهد باز میگذارد. چهرهای که کوئیلو از جهان به نمایش میگذارد، چهرهای تاریک است که با چیرگی شرارت و ظهور پلیدیها همراه است و رگههای این تفکر را در این کتاب میتوان به روشنی دید.»
ملاقات با شیطان در کتاب اینطور روایت شده است: «برتا دلیل قابلقبولی برای نشستن مقابل در خانه خود داشت و وقتی مرد غریبه را در حالی دید که از سربالایی پرشیب به سوی تنها مهمانسرای دهکده میرفت، دریافت که انتظارش به سر رسیده است. البته مرد غریبه با لباسهای چروکیده و ریش اصلاحنشدهاش با آن چیزی که برتای پیر همواره در ذهن داشت توفیر داشت، اما انگار او با شبحی همراه بود؛ شبحی از شیطان! برتا با خودش گفت: حق با شوهرم بود. اگر من امروز اینجا نبودم، کسی متوجه ورود او به دهکده نمیشد. اگرچه برتا توان تشخیص سنوسال او را نداشت، اما حدس میزد که مرد حدود چهل تا پنجاه سال داشته باشد. او هم همانند افراد سالخورده دیگر، با معیارهای خودش او را جوان انگاشت. با خود فکر کرد: یعنی چه مدت در دهکده خواهد ماند؟ و چون دید فقط کولهبار کوچکی دارد، احتمال داد تنها ممکن است چند روز بماند و بعد هم به دنبال سرنوشتش برود؛ سرنوشتی که برتا از آن بیخبر بود و نمیخواست هم دربارهاش بداند. باوجوداین با خودش فکر کرد ارزشش را داشته که این همه سال در آستانه در خانهاش بنشیند و منتظر آمدنش باشد. چرا که دست کم نگریستن به زیباییهای کوهستان را در همه این سالها فراگرفته بود؛ کاری که تمام عمر درکش نکرده بود.»
پائولو کوئیلو نویسنده معاصر پرتغالی است که در سال 1947 در ریودوژانیروی برزیل چشم به جهان گشود. او تحت تأثیر فشار خانواده رویای خود برای نویسنده شدن را رها کرد و به دانشکده حقوق رفت، اما یک سال بعد تحصیل را رها کرد و تجربیات تلخی را از سر گذراند. کوئیلو پس از رهایی از اعتیاد، به نویسندگی روی آورد و از این راه شهرت جهانی پیدا کرد. رمانهای معناگرای کوئیلو در سراسر جهان به هفتادویک زبان ترجمه شده و طرفداران زیادی دارند. کتاب «کیمیاگر» او عنوان پرفروشترین کتاب در برزیل را از آن خود کرده است. کوئیلو در سال 2007 موفق به دریافت عنوان «سفیر صلح در زمینه فقر و گفتوگوی بینفرهنگی» از سازمان ملل متحد شد. از دیگر آثار او میتوان «زهیر» و «مکتوب» را نام برد. ایلیا حریری مترجم، بیشتر آثار کوئیلو را به فارسی برگردانده است. در میان ترجمههای او عناوینی از جبران خلیل جبران، میلان کوندرا و آگاتا کریستی نیز به چشم میخورند.