کتاب «دکتر ژیواگو» نوشته بوریس پاسترناک را علی اصغر خبرهزاده به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. بوریس پاسترناک در کتاب «دکتر ژیواگو» به سرگذشت مردی با نام دکتر ژیواگو پرداخته که عاشق دو زن است و در حوادثی که در روسیه رخ میدهد، در مسیر زندگی با فراز و نشیبهایی مواجه میشود. این کتاب که در سال 1958 جایزه ادبی نوبل را هم برای نویسندهاش به ارمغان آورده، برای کسانی که به مطالعه ادبیات روسیه علاقه دارند، مناسب است.
بوریس پاسترناک در این کتاب توانسته بخشی از تاریخ روسیه را ثبت کند تا دوستداران تاریخ بتوانند با اوضاع و احوال آن کشور در زمانی که انقلابی بزرگ در آن رخ داد، آشنایی یابند. به تعبیری باید گفت که پاسترناک با قلم توانای خود، خواننده را به متن جامعه روسیه میبرد و داستانی جاندار را در میان مجالس شادی، طوفان انقلاب، جاهطلبیهای سیاسی، آرمانخواهی، جنگ و خونریزی و... روایت میکند.
همچنین، ماجراهای عاشقانه دکتر ژیواگو نیز که محور اصلی کتاب است، مجال خوبی برای درنگ درباره عشق در ذهن خواننده میگشاید تا درباره این مفهوم بیشتر بیندیشد. کتاب «دکتر ژیواگو» که اثری سینمایی با کارگردانی دیوید لین هم از روی آن ساخته شده است، یکی از مهمترین آثار ادبی روسیه به شمار میآید. این کتاب هم به لحاظ ادبی اثری شاخص و ماندگار است و هم اینکه، تغییر و تحولات اجتماعی را در روسیه (در آستانه انقلاب اکتبر و سپس بروز جنگ داخلی) نشان میدهد.
هفتهنامه ادبی نیویورکر این کتاب را «یکی از برترین کتابهای زمان معاصر» معرفی کرده و مجله کتاب نیویورک آن را «یک داستان حماسی غنی» خوانده است.
«آنها میرفتند، همچنان میرفتند، و هنگامی که سرود ماتم قطع میشد، مانند این بود که در طول مسیرشان صدای پاها، اسبها و وزش باد شنیده میشود. رهگذران کنار میرفتند تا راه را بر مشایعت کنندگان باز کنند، تاج گلها را میشمردند و علامت صلیب میکشیدند، کنجکاوان به این گروه میپیوستند و میپرسیدند: «که را به خاک میسپارند؟»
جواب میشنیدند: «ژیواگو» - درست، ثواب دارد، برای این مرد دعایی بکنیم - مرد نیست، زن است - چه فرق میکند. خدا بیامرزدش. مراسم خوبی است. آخرین لحظات به سرعت میگذشت - لحظاتی بودند حساس و بازنگشتنی. «زمین خدا و آنچه را که در بردارد، جهان و تمام موجوداتش.»
کشیش، با دست علامت صلیب رسم کرد و یک مشت خاک بر «ماریانیکلایونا» پاشید. سرود «با ارواح پاکان» را خواندند. بعد حرکت غیر ارادی و شتاب آمیز شروع شد. درِ تابوت را بستند، میخ کوبیدند و در قبر گذاشتند.»
بارانی از خاک و کلوخ بر تابوت بارید و صدایی مانند طبل برخاست و در آن واحد با چهار بیلچه آن را پوشانیدند. تپه کوچکی درست شد. پسر بچهای ده ساله از تپه بالا رفت. تنها آن بیحسی و سردرگمی که پس از دفن مجلل عموماً وجود تمام مردم را فرا میگیرد، میتوانست درک و احساس این پسربچه را که میخواست بر سر قبر مادرش سخنرانی کند، توجیه کند. او سرش را بلند کرد و از بالای تپه با نگاه تهی خود فضای بیرنگ و بوی پاییز و گنبدهای صومعه را احساس کرد. چهرهاش با بینی برگشته، درهم فرو رفت. گردن برافراشت. اگر بچه گرگی این حرکت را انجام میداد، دلیل براین بود که میخواهد زوزه بکشد. پسربچه، چهرهاش را با دست پوشانید و بغضش ترکید. تکه ابری که به جانب او به حرکت درآمده بود، با رگبار سرد خود بر دستها و چهرهاش شلاق زد. مردی سیاهپوش به قبر نزدیک شد، آستینهای تنگ جامهاش بر بازوانش چینخورده بود. او «نیکلای نیکلایهویچ ودنیاپین» کشیش بود که با میل خویش به یک کشور غیرمذهبی آمده بود و برادر متوفی و دایی این پسر بچه بود که میگریست. به طرف پسربچه آمد و او را با خود از قبرستان بیرون برد.»
بوریس پاسترناک نویسنده مشهور روس، در سال 1890 دیده به جهان گشود و در سال 1960 از دنیا رفت. او که در خانوادهای اهل دانش و هنر متولد شده بود، در دانشگاه مسکو به تحصیل در تاریخ و فلسفه پرداخت و سپس برای تکمیل تحصیلاتش راهی آلمان شد اما آنجا بود که به ادبیات توجه بیش¬تری کرد. او از نامداران دنیای رمان و ادبیات به شمار میرود.