کتاب «مردی بالای صلیب (Valtakunnan Salaisuus)» نوشته میکا والتاری است که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد. این اثر به طور خاص در زمانی که اعتقادات مذهبی در فنلاند ضعیف شده بود، به بررسی و پرسشهایی درباره مسائل معنوی و روحانی پرداخت. آقای والتاری، یکی از برترین نویسندگان فنلاندی، موفق شده است در کتاب خود، «مردی بالای صلیب»، درونمایههای پیچیده روح و ایمان را با استفاده از زبانی جذاب به تصویر بکشد.
در این رمان، شخصیت اصلی داستان از طریق سفری درونی، به دنیایی زیرین و پر از رمز و راز میرود. او با تجربههای معنوی و ماجراهای خود روبهرو میشود که سبب تغییرات عمیق در زندگی و اعتقادات او میشود. این کتاب به طور غیرمنتظرهای تلاش میکند تا سؤالات بنیادی درباره ایمان، وجود خدا و معنای واقعیت را در ذهن خواننده برانگیزد.
میکا والتاری در مردی بالای صلیب موضوعاتی مانند ایمان، شک و تردید، نیروی روحانی، و بحث بر سر اصول و مفاهیم مذهبی را مورد بحث قرار میدهد. او با استفاده از زبانی شفاف و قوی و توصیفات آنچه در گوشههای پنهانِ ذهنِ شخصیتها قرار دارد، خواننده را در مسیری پرماجرا قرار میدهد. در کل میتوان گفت این کتاب یک اثر فلسفی است. این کتاب را ذبیحالله منصوری، مترجم پرکار معاصر ما، به فارسی ترجمه کرده است.
مخاطبی در سایت ایرانکتاب خلاصه کوتاهی از داستان ارائه میدهد. او نوشته است: «کتاب بسیار زیبایی بود. داستان مردی رومی است که برای دیدن عیسی مسیح به بیتالمقدس میرود و درست زمانی به آنجا میرسد که میبیند عیسی، بالای صلیب است و شاهد مرگ او میشود. این صحنه بسیار او را متاثر میکند و قدم در راه شناخت عیسی و حقیقت برمیدارد.»
مهدی لطفی نیز با نگاه دقیق خود در گودریدز نوشته است: «این کتاب اثری است تحقیقی از میکا والتاری نویسنده فنلاندی و پژوهشگر مسائل تاریخی و چنان که از آن پیداست وقایع تاریخی که در این کتاب به رشته تحریر درآمده، به دوران رسالت عیسی مسیح در سرزمین فلسطین اختصاص دارد و محتوای آن بر مبنای اسلوب داستاننویسی روایی استوار است. نویسنده کتاب کوشیده است تا با ارائه شواهد معتبر تاریخی که بر پایه اقوال حواریون و متون اناجیل استوار است، تصویر روشنی از زندگی عیسی مسیح و دوران رسالت آن پیامبر راستین، در قالب داستانی دلکش و گیرا و با زبانی ساده و عاری از پیرایه و آراء ادبی ارائه دهد. روایتگر این داستان جوانی است رومی که به تابعیت از سنت مذهبی رومیان به پرستش خدایان ساختگی اعتقاد داشته، تحتتاثیر مظلومیت و بیگناهی مصلوب و نورانیت و صفای چهره تابناک وی و برخورد شجاعانه در برابر مرگ، پرتویی الهی بر دلش میتابد و شیفتهِ بیقرارِ حقیقتِ رسالتی میشود که عیسای مصلوب دعوت آن را از جانب حق بر عهده داشته است. روی این اصل تصمیم میگیرد برای کشف حقیقت و آشنایی با رموز رسالت و اسرار ملکوت عیسی دست به تلاش گستردهای بزند.»
سوسن نیز که از کتاب خوشش آمده، در گودریدز نوشته است: «در تب خواندن رمانهای تاریخی، سال سوم راهنمایی که بودم، این کتاب را در کتابخانه دیدم و فورا شروع به خواندنش کردم. واقعا از کتاب لذت بردم. سندیت تاریخی کتاب را نمیدانم و نمیخوام هم بدانم؛ ولی برای من کتاب دوست داشتنیای بود!»
در قسمتی از کتاب، شرح کوتاهی از راوی و ماجراجوییهایش را میخوانیم: «تولیا، شاید تو بدانی که در یوده همه یهودی هستند و صاحبان و خدمه مهمانخانههایی که من در آنها توقف میکردم یهودی به شمار میآمدند. زارعان و شبانانی که در دو طرف جاده به نظر میرسیدند، دین یهودی داشتند، ولی حتی یک مرتبه اتفاق نیفتاد که کسی از من بپرسد تو که یهودی نیستی برای چه به بیتالمقدس میروی؟ غیر از من نیز مسافران بیگانه، یعنی غیریهودی، در آنجا دیده میشدند و کسی در صدد برنمیآمد از آنها بپرسد کجا میروند. باید بگویم عید بزرگ یهودیها که بدان مناسبت زوار یهودی به بیتالمقدس میرفتند، عید نجات از کشور مصر به رهبری پیغمبرشان حضرت موسی بود و هر سال یهودیها خروج خود را از کشور مصر جشن میگیرند و مراسم مذهبی اقامه میکنند.
اگر من شتاب میکردم، میتوانستم شب دوم پس از آغاز مسافرت خود را به بیتالمقدس برسانم. لیکن من مثل یهودیان عجله نداشتم و ترجیح میدادم آهسته به راه ادامه بدهم و مناظر طبیعی را تماشا کنم و هوای لطیف جلگههای فلسطین را استنشاق کنم. بعد از مدتی زندگی در اسکندریه و خوردن اغذیه گرانقیمت آن شهر که معده مرا خسته کرده بود، من از آن زندگی ساده لذت میبردم و حس میکردم یک قرص نان بر مزاج من گواراتر از غذاهای چرب و معطر اسکندریه است و با اینکه مشکی پر از آب با خود داشتم، آب چشمهها را میآشامیدم.
شنیده بودم مسافری که به بیتالمقدس میرود، باید منظره آن شهر را هنگام روز ببیند تا اینکه در روشنایی خورشید به عظمت و زیبایی معبد یهودیها پی ببرد. این بود که پیش از رسیدن به بیتالمقدس از سرعت حرکت چهارپای خود کاستم و نزدیک غروب آفتاب صدای نی یک چوپان را شنیدم و مشاهده کردم که مردی شبان، گوسفندان خود را بالای تپهای جمع کرده است و نی مینوازد. به سوی او رفتم و چون در دوره تحصیل خود زبان «آرامی» را فرا گرفته بودم، توانستم با آن شبان یهودی صحبت کنم.
وقتی صحبت شروع شد، آفتاب غروب کرد و ماه دمید و صحرا از نور قمر روشن شد. از مرد شبان پرسیدم آیا برای حفظ گله خود سگ دارد یا نه. او گفت: در اینجا گرگ و جانور درنده دیگر نیست تا به سگ نیاز داشته باشم. با این حال برای احتیاط شبها گوسفندان را وارد غاری که در همین نزدیکی است میکنم و خود در مدخل غار میخوابم تا شغالها به گوسفندان حمله نکنند.»
میکا والتاری (Mika Waltari) نویسنده بزرگ فنلاندی بود که در تاریخ ۱۰ سپتامبر ۱۸۹۸ در هلسینکی، فنلاند متولد شد و در ۱۹۷۹ درگذشت. او یکی از نویسندگان برجسته قرن بیستم است و آثار وی به بیش از ۳۰ زبان به چاپ رسیدهاند. والتاری در کودکی به نوشتن علاقهمند شد.
در زمان تحصیل در دانشگاه، والتاری ابتدا به تحصیل در رشته حقوق مشغول شد، اما درنهایت به خاطر علاقه به نوشتن و ادبیات، این تخصص را رها کرده و بهعنوان نویسنده حرفهای فعالیت کرد. وی در طول عمر خود، چندین بار ازدواج کرد که حاصل آنها چهار فرزند میباشد.
میکا والتاری در زندگی شخصی خود، علاقه بسیاری به مسافرت داشت و از طریق سفر به نقاط مختلف جهان، مواد اولیه لازم برای آثار ادبی خود را به دست آورد. وی بهطور کلی زندگی او از تجربههای فرهنگی و اجتماعی سرشار بود که در آثارش به تصویر کشیده شده است. همچنین در کنار فعالیت نوشتاری، بهعنوان روزنامهنگار در جامعه فنلاند حضور فعالی داشت و با نوشتههایش تأثیر بزرگی بر روی ادبیات فنلاند و حتی ادبیات جهانی گذاشت.
میکا والتاری با استفاده از زبانی قوی و توانایی شگفتانگیز در روایت داستان، توانست در طول زندگی خود بهعنوان یکی از نویسندگان محبوب و موفق شناخته شود. آثار وی که در بسیاری از ژانرها نظیر رمان تاریخی، ماجراجویانه و رمان روانشناختی به چاپ رسیده، همچنان پس از سالها از طریق نگارش هنرمندانه و موضوعات برجسته، خوانندگان را به خود جذب میکنند. وی بارها نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. از کتابهای دیگر او میتوان به «سقوط قسطنطنیه»، «سینوهه» و «میکائیل» اشاره کرد. کتاب سینوهه معروفترین کتاب اوست که در ایران نیز بسیار معروف است.