محاکمه یکی از سه رمانِ فرانتس کافکا و مشهورترین آنهاست که طی دو سال به رشته تحریر درآمده است. این کتاب هم مانند بیشتر آثار کافکا پایانی ندارد، اما در یکی از فصلها سرانجامی برای داستان آمده است. محاکمه در سال 1925 و یک سال پس از مرگ نویسنده منتشر شد. در سال 1999 روزنامه لوموند فرانسه این کتاب را در لیست صد رمان برتر قرن بیستم قرار داد. به عقیده منتقدان، کافکا در نگارش این داستان تحت تاثیر «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» داستایوفسکی قرار داشته است.
به عقیده منتقدان محاکمه در نقد بوروکراسی دولتها و ضعف حقوق مدنی نگاشته شده است. عدهای دیگر بر این باورند که این رمان در انتقاد به تنشهای اجتماعی در امپراطوری اتریش-مجارستان پیش از جنگ جهانی اول نوشته شده است. از دیدگاه روانکاوی میتوان گفت که در این کتاب، دادگاه، نماد خودآگاهی درونی است.»
سید احسان صدرائی نقدنویس، داستان محاکمه را یک روایت درونی میداند که هر کسی میتواند آن را تجربه کند: «دادگاه فرانتس کافکا دنیایی است که همه ما در آن زندگی میکنیم. یک کمدی تاریک است که حس غریب گیجکنندهای را برای خواننده به همراه میآورد. هیچ توضیحی درباره آنچه واقعاً اتفاق افتاده وجود ندارد. روایت عجیب آن شبیه یک رویا است؛ وقایع آن مانند کابوسی است که برای همیشه با شما میماند و فراموش نخواهد شد.»
در نقد دیگری که سایت کافهبوک بر این کتاب نوشته، درونی بودن تجربیات نویسنده مجدداً مورد تاکید قرار گرفته است: «جوزف کا. هرچقدر تلاش میکند تا با مقامات عالیرتبه دیدار کند و بیگناهی خودش را ثابت کند، به جایی نمیرسد و فقط کارمندان دونپایه و خرد را میبیند. هرچه تلاش بیشتر، تحقیر بیشتر. همین موضوع او را به سمت پوچی و حتی جنون میکشاند. این دقیقاً چیزی است که نویسنده در نظر دارد: نقد یک سیستم بروکراسی و اقتدارگرا. اگر قانون شفاف و دادگاه عادلی وجود نداشته باشد، همه ما میتوانیم گناهکار باشیم. هر لحظه ممکن است در اتاق باز شود و ما به جرمی که نمیدانیم چیست، محکوم شویم و این محکومیت به فروپاشی ما منجر شود.»
بخشی از رمان را با هم میخوانیم: «سروصدایی شبیه شکستن ظروف چینی از سرسرا شنیده شد و همه گوش تیز کردند. کا. گفت: «میروم ببینم چه شده» و آهسته بیرون رفت، طوری که انگار به دیگران فرصت میدهد مانع رفتنش شوند. همین که وارد سرسرا شد و کوشید راه را در تاریکی پیدا کند، دستی کوچک، بسیار کوچکتر از دست کا.، روی دستش که هنوز دستگیره را میفشرد، قرار گرفت و آهسته در را بست. پرستار در انتظارش بود. با صدایی فروخورده گفت: «چیزی نشده، من فقط برای بیرون کشیدن شما بشقابی را به دیوار کوبیدم.» کا. دستپاچه گفت: «من هم به شما فکر میکردم.» پرستار گفت: «چه بهتر. بیایید» پس از چندگام به دری از شیشهی مات رسیدند. پرستار جلوتر از کا. در را باز کرد. گفت: «بیایید تو.» آنجا اتاق کار وکیل بود. در نور مهتاب که فقط مربعهایی کوچک از کف اتاق را در برابر سه پنجرهی بزرگ روشن میکرد، اینطور پیدا بود که در اتاق میز و صندلیهایی سنگین و قدیمی چیده شده است. پرستار گفت: «از این طرف» و به صندوقچهای تیره با پشتی منبتکاریشده اشاره کرد.»
فرانتس کافکا -نویسنده سرشناس آلمانیزبان- در سال 1883 دیده به جهان گشود. او یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم بود که امروزه آثار او در زمره تاثیرگذارترین کتابهای ادبیات غرب به شمار میروند. کافکا شهرت جهانگیر خود را به یکی از دوستان نزدیکش به نام ماکس برود مدیون است. او به ماکس وصیت کرده بود که پس از مرگش، تمام آثارش را نخوانده بسوزاند؛ اما ماکس از این وصیت سرپیچی کرد و با انتشار آنها، کافکا را به شهرت جهانی رساند.
رمان «مسخ» پرآوازهترین کتابی است که او در طول حیاتش به رشته تحریر درآورده است. از دیگر آثار او میتوان «قصر» و «آمریکا» را نام برد. امیر جلالالدین اعلم -نویسنده، مترجم و پژوهشگر معاصر- در سال 1320 در تهران متولد شد. او تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به پایان رساند و در کنار تحصیل، زبان فرانسوی را نیز فراگرفت.
ترجمه محاکمه و «قصر» از آثار کافکا و رمان «تهوع» نوشته ژانپل سارتر و همچنین «بیگانه» آلبر کامو، جایگاه اعلم را به عنوان یک مترجم زبردست تثبیت کرد. او در سال 1396 دیده از جهان فروبست.