خلاصه کتاب بازنشسته
هُشاشْتِتلِر، بازرس بازنشسته، تصمیم میگیرد در دوران بازنشستگیاش سراغ کارهایی برود که در طول خدمتش ناتمام ماندهاند؛ به دیدار تبهکاران و قانونشکنانی برود که بنا به دلایلی خودش مانع از گرفتارشدن و محکومشدنشان در دستگاه پلیس شده بود، بازرس بازنشسته بسیاری از قوانین ساختهی بشر را عادلانه نمیداند. دورنمات در این رمان بار دیگر مفهوم عدالت را به چالش کشیده است.
«این داستان خارق العاده است. داستانی پر از مهر و عاطفه؛ اثری گروتسک پر از اشاره و کنایه به جامعه ای شکم سیر.»
_روزنامه ی تاگس اشپیگل