کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد که بمیرد (Veronika Decides to Die) نوشته پائولو کوئیلو، در سال ۱۹۹۸ در برزیل به زبان پرتغالی چاپ و منتشر شد. نویسنده در رمان «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد»، دغدغههای ذهنی دختر جوانی را که علیرغم داشتن همه چیز، به پوچی رسیده و قصد دارد به زندگیاش پایان دهد، در 22 فصل روایت میکند.
این داستان با مضمون روانشناسی و توصیفات جالبتوجه و گستردهای که دارد سعی میکند در خلال تاریکترین و سیاهترین موقعیتها و شرایط، معنا و انگیزهای برای ادامهی زندگی ایجاد کند. در این کتاب به زندگی یک هفته از یک انسان معمولی پرداخته میشود که ناگهان با یک مفهموم کلیدی و بزرگ مانند عشق، مرگ و قدرت روبهرو میشود. ورونیکا دختر 24 سالهای است که گویا دیگر به زندگی کاملا ایدهآل خود، بیتفاوت است. او دست به خودکشی میزند اما، در این کار ناموفق عمل میکند و به یک بیمارستان بیماران روانی منتقل میشود؛ جایی که در آن دکتر ایگور به دروغ به ورونیکا میگوید که با سوقصد نسبت به خود، موجب شده تا تنها یک هفته از عمرش باقی بماند...
محمدمهدی سلیمانی - منتقد فیلم - در صفحهی اینستاگرامش درباره کتاب اینطور نوشته است:
«دو دلیل کاملا ساده در پشت خودکشی ورونیکا نهفته بود. دلیل اول اینکه همهچیز در زندگی او تکراری بود، جوانیاش از دست رفته بود و این یک سرپایینی در راهش بود: سن زیاد و پدیدار شدن آثاری غیرقابلبازگشت، شروع بیماریها و از دست رفتن دوستان. او با ادامهی زندگی چیزی به دست نمیآورد. البته احتمال عذاب هم بیشتر میشد. دلیل دوم بیشتر فلسفی بود: ورونیکا روزنامهها را خوانده بود، تلویزیون تماشا کرده بود و کاملا از اتفاقاتی که در دنیا افتاد آگاه بود. همه چیز اشتباه بود و او هیچ راهی برای درست کردن آنها نداشت. این به او یک احساس ضعف کامل القا میکرد. در یک زمان کوتاه او میتوانست آخرین تجربهی عمرش را بهدست آورد که میخواست کاملا متفاوت باشد: مرگ. ورونیکا معتقد بود که همهچیز با مرگ به پایان میرسد. برای همین او خودکشی را انتخاب کرده بود، در نهایت آزادی، فراموشی ابدی. وقتی کتاب به پایان رسید احساساتی چندگانه در من ایجاد شد؛ شادی و سرمستی از انتخاب و خواندنش، حسرت از تمام شدنش، متحیر از غافلگیری پایانش، متاثر از روایت داستانیاش و متفکر از موضوع فراگیرش. این اثر همانند دیگر آثار پائولو کوئیلو پایانی شگفتانگیز و جذاب دارد و روایتی از امید و زندگی است و به ما یادآوری میکند که هر روز یک معجزه است.»
به نقل از دایوین، کاربر آمریکایی سایت آمازون و از خوانندگان کتاب:
«این کتاب به بررسی تقابل دیوانگی و عادی بودن از نظر مردم میپردازد. به من فهماند مادامی که در حال زندگی کردن هستیم، قدر چیزهایی که داریم را نمیداریم و بابت کوچکترین مسائل قدردانی نمیکنیم، اما به محض اینکه بدانیم چنر روز تا پایان عمرمان باقی مانده، سعی میکنیم تا آنجا که میتوانیم در آن چند روز زندگی کنیم و کارهایی را انجام دهیم که دیگر هرگز انجام نخواهیم داد. همچنین این واقعیت را بیان کرد که وقتی شما یک زندگی عادی و روتین را هر روز تکرار میکنید و هر روز کارهای مشابهی را انجام میدهید، فکر میکنید این زندگیای نیست که ارزش زیستن داشته باشد و شاید دوست داشته باشید پایان پیدا کند. در حالی که زندگیتان در همان حال پر از شگفتیهایی است که فکرش را هم نمیکنید و جهان به شما نیاز دارد.»
به نظر ثمین از کاربران سایت گودریدز، این کتاب در روزهای سخت میتواند کمککننده باشد:
«ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را به پیشنهاد یکی از دوستانم، زمانی که حالم خوب نبود، خواندم. با هر جملهای که میخواندم میتوانستم احساساتم را ببینم، بفهمم و درکشان کنم، احساساتی که بهتازگی برایم به وجود آمده بودند و برایم ناشناخته بودند. بعد از خواندن این کتاب تغییرات زیادی در من بهوجود آمد. اگر با احساسات خود درگیر هستید، خواندن این کتاب میتواند کمککننده باشد.»
یکی از موضوعاتی که کتاب قصد دارد به آن اشاره کند، اجتناب از قضاوت زندگی دیگران است:
«در دنیایی که هرکس به هر بهایی برای بقایش میجنگد، در مورد رفتار کسانی که تصمیم میگیرند بمیرند چه قضاوتی میشود کرد! هیچکس نمیتواند قضاوت کند. هرکسی وسعت رنج خود را میشناسد و میزان فقدان معنای زندگیاش را.»
یا در جایی دیگر نوشته شده:
«یک بار زنی را دیدم که لباس خیلی کوتاهی پوشیده بود، نگاه آتشینی در چشمهایش بود و در دمای پنج درجه زیر صفر در خیابانهای لیوبلیانا قدم میزد. فکر کردم باید مست باشد و رفتم تا کمکش کنم، اما حاضر نشد بالاپوشم را بپذیرد. شاید در دنیای او تابستان بود و بدنش از اشتیاق کسی که منتظرش بود گرم میشد... حتی اگر هم آن شخص فقط در هذیانهای او بود، آن زن این حق را داشت که مطابق میلش زندگی کند و بمیرد.»
همچنین این جملهی معروف کتاب که شاید در جایی خوانده باشید:
«دیوانه بمانید، اما مانند عاقلان رفتار کنید. خطر متفاوت بودن را بپذیرید، اما بدون جلب توجه متفاوت باشید.»
پائولو کوئیلو در سال 1947 در برزیل به دنیا آمد. پدرش مهندس بود و والدین پائولو میخواستند او نیز راهی مشابه را برای زندگیاش انتخاب کند. اما او تصمیم گرفت نویسنده شود و مسیر پردستاندازی را برای نویسنده شدن تجربه کرد. او در نوجوانی منزوی بود و مشکلاتی داشت؛ حتی والدینش او را چندبار به بیمارستان روانی بردند. پس از مدتی به خواست پدر و مادرش در دانشکدهی حقوق ثبت نام کرد، اما پس از یک سال تحصیل را رها کرد. در این مدت، کوئیلو کتاب بایگانی ناموفق جهنم (1982) را منتشر کرد و در کتابچه راهنمای عملی خونآشام (1985) مشارکت داشت.
نقطه عطف نویسندگی کوئیلو در سال 1982 در سفر به اسپانیا اتفاق افتاد؛ در این سفر او به بیداری معنوی رسید که منجر به نوشتن رمان زائر شد و همچنین در سال 1988 کتاب کیمیاگر را نوشت. تاکنون بیش از 100 میلیون جلد از کتابهای پائولو کوئیلو در بیش از 150 کشور جهان به فروش رفته و کتابهایش به 71 زبان ترجمه شدهاند. در سال 2006 توسط رئیس جمهور بلغارستان «جایزهی پرافتخار رئیس جمهور» به وی اهدا شد و در سپتامبر 2007، توسط سازمان ملل متحد، عنوان «پیامآور صلح» را از آن خود کرد. وی همچنین در سال 1379 سفری به ایران داشته است. از دیگر آثار او «برنده تنهاست»، «مکتوب» و «بریدا» را میتوان نام برد
نظرات برخی از نشریات معتبر راجع به رمان حاضر این چنین است:
اگر اولین باری است که از بوکلند خرید میکنید، میتوانید کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را با 25 درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوه خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.
اگر به ادبیات داستانی علاقهمندید، به صفحه خرید رمان هم سری بزنید.