کتاب «تمشک» (Raspberries)، نوشتهی «لئو تولستوی»، نویسندهی مشهور روسی است که برای نخستین بار در سال ۱۸۹۰منتشر شد. علیرضا جباری این کتاب را ترجمه و «انتشارات افکار» آن را منتشر کرده است. «تمشک» مجموعهای از داستانهای کوتاه تولستوی است.
در این کتاب با حدود 30 داستان کوتاه مواجهیم که عشق، روابط انسانی، اخلاقیات و حوادث روزمرهی روسیه را به تصویر میکشد.
نظرات زیر از سایت فیبیدو و کتابناک انتخاب شدهاند. خوانندهای به قلم زیبای تولستوی اشاره میکند و نوشته است: «من این کتاب را در دوان نوجوانیام خواندم. داستانهای بسیار جالبی دارد. من از همان جا به این نویسندهی بزرگ علاقمند شدم. به نظر من این کتاب و داستانهایش واقعا ارزش خواندن دارند. قلم تولستوی بینظیر است.»
خوانندهی دیگری نوشته است: «کتابی درجه یک! داستانهایش بسیار آموزنده بودند و برخلاف باقی کتابهای ادبیات روسیه که به حکومت اشاره میکند، این کتاب به زندگی خود مردم بدون عاملهای بیرونی میپردازد و همین نکته، این کتاب را خاص میکند.»
مخاطب دیگری مینویسد: «داستانهای این کتاب کوتاه و بسیار لذتبخشاند. میتوانید در اوقات کوتاهی که در روز در اختیار دارید یکی از آنها را مطالعه کنید.»
کتاب با بخش «فلسفهی تولستوی» آغاز میشود: «در حقایق مربوط به زندگی لئو تولستوی نشانههایی نامطلوب از ضعف وجود دارد، که در آثار خود او نیز بازتاب یافته است. خود تولستوی، به تمامی- و با حالتی بیش و کم اضطرابآلود که نکند حقیقتی را در این باب ناگفته بگذارد- این ضعف را یادآور شده است؛ پنداری هر گونه سکوت، چنان نشانی از ریاکاری بر وجدانش سنگینی میکند؛ اما آن دسته از حقایق که با زمان و مکان پیوند دارد، و به نظر میرسد بتوان آن را پایهی شناخت اشخاص دیگر قرار داد، در مورد او کمتر انسجام ساختاری دارد.»
در قسمت دیگری از کتاب در رابطه با معنای زندگی افراد فقیر و ستمدیده، آمده است: «درسی که از مردم فقیر و زحمتکش آموخت این بود که: اگر زندگی در خدمت به دیگران نگذرد لذت و معنایی نخواهد داشت. چه غم که تهیدستان ستمکش این درس را ناخواسته و نادانسته با عمل خود آموزش دهند. تولستوی دریافت که ایشان، اغلب برخلاف میل خود، راه درست را بر میگزینند؛ و این اکراه و نادانستن مانع دستیابیشان به موهبتی که او و همهی انسانهای همانند و همسان او از آن محروم مانده بودند نیست.»
در داستان کوتاه دیگری با نام «آلیشا کوزه» میخوانیم: «آلیشا نوزده ساله بود که برادرش وارد ارتش شد و پدر او را به جای برادر به عنوان پادو نزد بازرگان فرستاد. چکمههای کهنهی برادر و کت و کلاه پدر را به آلیشا دادند و او را به شهر بردند. پوشیدن این لباسها نه تنها برای آلیشا جذابیتی بیش از پیش به بار نیاورد بلکه بازرگان را از دیدن قیافهی او آشفته حال ساخت. بازرگان، نگاهی به آلیشا انداخت و به پدرش گفت: «فکر میکردم به جای سمیون مردی واقعی را نزد من خواهی فرستاد؛ اما حالا میبینم که به جای او این خپلهی بیقواره را برایم آوردهای.» پدر پاسخ داد: «همهی کارها را بلد است ـ هم میتواند اسب زین کند، هم در پی فرمان به هر جا لازم باشد میرود و هم این که از هیچ کاری پروا ندارد. درست مثل یک تازی یک ساله میماند؛ اما آرام و رام است.»»
لئو نیکلایوچ تالستوی (تولستوی) در سال ۱۸۲۸، در دهکدهای نزدیک شهر تولای روسیه، در خانوادهای اشرافی متولد شد. وی نویسندهی مشهور و برجستهی روسی است که دو اثر بزرگ «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» را از خود برجای گذاشته است.
تولستوی در روز 20 نوامبر 1910 درگذشت. از دیگر آثار وی میتوان به «قزاقان»، «اعترافات»، «رستاخیز» و «چه باید کرد؟» اشاره کرد.