کتاب ابیگیل با عنوان لاتین Abigel توسط ماگدا سابو نوشته شده و در سال ۱۹۷۰ به چاپ رسیده است. این کتاب در ایران نیز با ترجمهی نصرالله مرادیانی در ۶۷۹ صفحه، قطع پالتویی توسط انتشارات بیدگل منتشر شده است. در کتاب ابیگیل، نویسنده در تلاش است که علاوه بر روایتی متفاوت از تاریخ مجارستان، سنتهای دینی و مسیحی را در تمام دورههای تاریخی به چالش بکشد.
این رمان، با یک پایان عجیب آغاز میشود و در همان سطرهای آغازین و رویارویی با گینا ویتایی چهاردهساله آنگونه که نویسنده میگوید، میفهمیم تغییری که در زندگیاش رخ داده بود از چیزهای زیادی محرومش کرده بود، انگار بمبی خانهاش را ویران کرده باشد.
ستاره نظرش را در مورد این کتاب، اینگونه بیان میکند:
«ابیگل همچون دیگر آثار سابو همزمان دلخراش و مسحورکننده است. چرا که ما، در مقام خواننده، دائما از دید محدود و تخیل اخلاقی شکل نگرفتهی گینای چهاردهساله به وقایع مینگریم و همچون او درکی ناقص از واقیعت بزرگسالی و رخدادهایی همچون جنگ داریم. با پیش رفتن رمان ما نیز با گینا همراه میشویم تا به راز ابیگل پی ببریم؛ رازی که دانستنش پایان معصومیت و آغاز جوانی است.»
پاراگراف ابتدایی کتاب را در زیر میخوانیم:
«تغییری که در زندگیاش رخ داده بود از چیزهای زیادی محرومش کرده بود، انگار بمبی خانهاش را ویران کرده باشد. قبل از همه مارسل را از دست داد. مارسلی که او همیشه «مامزل» صدایش میکرد، هرچند تصویری که از مارسل در ذهن داشت صرفا تصویر زن جوان فرانسویای نبود که دوازده سال شبها در اتاق مجاور خوابیده و فقط او را بزرگ کرده باشد. مارسل به هیچ وجه فقط معلم سرخانه یا خدمتکار خانه نبود. برای گینا خیلی وقتها فقط حضور مارسل کافی بود تا یادش برود که او در واقع از اعضای خانواده نیست، که هرگز نمیتواند جای مادری را بگیرد که او را در دو سالگی، وقتی ظریف و شکننده بود، از دست داده بود. مارسل همیشه میدانست گینا میخواهد چه بگوید، میدانست چیزی که نوک زبانش است و فقط با لکنت و تتهپته میخواهد بگوید در واقع چیست.»
پاراگرافی از کتاب را که در مورد یک اتفاق است را در زیر میخوانیم:
«برای سومینبار خودش را در حال دویدن در طول چمن باغچه یافت، در هوای سرد و بنفشهبوی ساعات پایانی شب، در حال عبور از کنار مجسمهی ابیگیل و برای سومین بار، رسیدن به دروازهای که دو شب پیش، آن صدا آنطور مدهوشش کرده و فریبش داده بود. اگر قفل در را، همانطور که میتسی هورن گفته بود باز خواهد بود، باز نکرده بودند چه باید میکرد؟ یا اگر کسی دیده بود که باز است و دوباره بسته بودش و او نمیتوانست بیرون برود؟ ناقوس کلیسای سفید با طنین بم مردانهاش ساعت نُه را اعلام کرد: دانگ، دانگ، دانگ. در فلزی را با احتیاط هل داد. با اولین فشار او از جا حرکت کرد و بدون صدا باز شد. از در بیرون رفت و درجا خشکش زد.»
پاراگرافی از کتاب را که در مورد عشق اول است را در زیر میخوانیم:
«قضیه فری (یعنی تنها چیزی که هرگز جرئت نداشت با پدرش در میان بگذارد) مسئلهای بود که مارسل به طرزی عجیب تأییدش نمیکرد. عمهاش، از لحظهای که بو بُرد بین گینا و جناب ستوان دارد چیزی شکل میگیرد، روی هم رفته بیشتر درکش کرد. او بود که به گینا توضیح داد هیچ چیزی معصومانهتر و زیباتر از شکفتن عشق اول نیست، عشقی که خاطرهاش، حتی اگر به ازدواج منتهی نشود، روشنتر از عشقهای بعدی در خاطرش میدرخشد و گفته بود چقدر خوشحال است که او واسطه این تمنای ناب، با شکوه و کاملا دوطرفه است. واقعا هم خوشحال بود. ولی مارسل نه تنها از فری خوشش نمیآمد، بلکه از ارتباطی هم که بین آنها ایجاد شده بود بیشتر بدش میآمد. کمی قبل از اینکه جناب ژنرال اعلام کند که او باید برگردد فرانسه، مارسل به گینا گفته بود باید درباره این موضوع با پدرش حرف بزند.»
ماگدا سابو در ۵ اکتبر ۱۹۱۷ زاده شد و در ۱۹ نوامبر ۲۰۰۷ دار فانی را وداع گفت. سابو نویسندهای اهل مجارستان است که علاوه بر داستان و رمان، خاطرات و شعر نیز مینوشت. در مورد او باید گفت که او یکی از نویسندگانی است که بیشترین آثار ترجمه شده را در میان نویسندگان مجارستانی دارد. از دیگر کتابهای او میتوان به کتابهای «خیابان کاتالین» و «ترانه ایزا» اشاره کرد.
برای مشاهده سایر رمان های روز دنیا میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.