کتاب «دوئل» نوشته آنتوان چخوف را احمد گلشیری به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. آنتوان چخوف در کتاب «دوئل» قصه عاشقانهای میان دو نفر یعنی لایوسکی و فیودورونا را روایت کرده که رابطه آنها بنا به دلایلی در جامعه پذیرفته نمیشود. همچنین مسائل مختلفی مانند اختلاف طبقاتی، بالا و پایین رفتنِ منطق و احساس در چارچوب روابط و تقابل تفکرات جامعهی اشراف با جماعت روشنفکر به چالش کشیده میشود.
کتاب «دوئل» نوشته آنتوان چخوف را احمد گلشیری به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. آنتوان چخوف در کتاب «دوئل» قصه عاشقانهای میان دو نفر یعنی لایوسکی و فیودورونا را روایت کرده که رابطه آنها بنا به دلایلی در جامعه پذیرفته نمیشود. همچنین مسائل مختلفی مانند اختلاف طبقاتی، بالا و پایین رفتنِ منطق و احساس در چارچوب روابط و تقابل تفکرات جامعهی اشراف با جماعت روشنفکر به چالش کشیده میشود. چخوف در لایههای مختلف داستان و شخصیتهایش در جستجوی حقیقت است. با این وجود نظر نهایی را به عهده خوانندگان میگذارد. این کتاب برای کسانی که به ادبیات روسیه و آثار چخوف علاقه دارند مناسب است.
در کتاب «دوئل» لایوسکی با فیودورونا آشنا میشود و او را از چنگ شوهرش درآورده و به قفقاز میبرد. اما این عشق، راستین و پاک نیست و پس از دو سال لایوسکی دیگر نمیخواهد در آن رابطه باشد و میخواهد از آن وضع بگریزد. لایوسکی که بسیار چرب زبان است، توانسته نظر پزشک ارتش روسیه یعنی ساموئیلنکو را به خود جلب کند. ساموئیلنکو تا آخر داستان حامی لایوسکی است. نزدیکان، این دو زن و مرد را که با هم زندگی میکنند نمیپذیرند و آنها را همواره در حال گناهی کبیره میبینند. فن کورن و شماس از همسایگان آنها هستند. این دو بحثهای جالبی در مورد جهان هستی و خداوند میکنند. فن کورن نیز کینه زیادی از لایوسکی در دل دارد. فیودورونا هم چندباری زیر فشار پلیسی جوان به نام کیریلین تن به همخوابگی میدهد تا اینکه لایوسکی آن دو را عریان در کنار هم میبیند. فن کورن، لایوسکی را مردی نادرست میداند اما ساموئیلنکو، لایوسکی را مردی خوش قلب میداند. کینهتوزی فن کورن سرانجام به پیشنهاد دوئل میانجامد و این دو در برابر هم قرار میگیرند تا به ماجرا پایان دهند.
نظر خوانندگان سراسر دنیا، دربارهی کتاب «دوئل» چیست؟
گروه انتشاراتی پنگوئن این کتاب را «یکی از ظریف¬ترین نمونههای هنر روایی چخوف» معرفی کرده است. این کتاب از جمله آثار چخوف است که خوانندگان زیادی داشته و دارد.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
«ما داشتیم از یک چیزی فرار میکردیم، از تهی بودن زندگیهامون در میان طبقهى روشنفکر. مثلاً زندگی که برای خودمون ترسیم میکردیم این بود: اول پا میشیم میریم قفقاز و همونطور که با مردم اونجا، با محیط اونجا آشنا میشیم من اونیفرم کارمند دولتو تن میکنم و به خدمت دولت در میآم؛ بعدش یه قطعه زمین توی روستا میگیریم و با دست خودمون اونجا رو تبدیل به یه باغ انگور نمونه میکنیم و از این جور نقشهها. اگه تو یا اون زیستشناس تو، فون کارن، جای من بودین احتمالا سی سال آزگار با نادژدا فدُروفنا زندگی میکردین و بعدش هم یه انگورستان نمونه و ده هزار جریبی زمین که سرتاسرش ذرت کاشته شده باشه برای وارثهاتون میذاشتین، اما من از همون روز اول شکست خوردم. اینجا، توی شهر، هوا داغه، کسلکنندهست، معاشرتی در کار نیست و اون وقت وقتی آدم راه میافته میره توی مزرعه احساس میکنه پشت هر سنگ و بوتهای مار و عقربهای زهرآلود کمین کردهن و، بعد از مزارع، تا چشم کار میکنه کوهه و دشت. آدمهای بیگانه، طبیعت بیگانه، فرهنگ غریب و قبلاٌ –داداش من- چه تصوراتی داشتیم، همونطور که دست در دست هم با نادژنا فدُروفنا قدم میزدیم و اون پالتوِ پوستِ خزشو به تن کرده بود درباره آب و هوای گرم و مطبوع چه رؤیاهایی در سر میپروروندیم! در حالی که لازمه زندگی تو همچین جایی جنگیدنه، جنگیدن تا پای جون و اون وقت خیال میکنی من چهجور جنگجویی هستم؟ یه آدم عصبی، مفلوک، یه بیکاره... همون روز اول فهمیدم که رؤیاهای من درباره زندگی توأم با کار، اون هم توی یه انگورستان، یه پول سیاه نمیارزه. اما از عشق برات بگم، صاف و پوستکنده برات بگم، زندگی با زنی که توی رؤیاها باشه و پا شه تا اون سر دنیا بیاد اصلا چنگی به دل نمیزنه. راستش، توی خونه تنها چیزهایی که آدم هر روز حس میکنه بوی اتوست، بوی انواع پودر و دوا و هر جا رو نگاه میکنی کاغذهای مخصوص فرزدن موها و، چی برات بگم، خودفریبی.»
درباره نویسنده
آنتوان چخوف در سال 1860 متولد شد و در سال 1904 در اثر خونریزی مغزی درگذشت. او که در رشته پزشکی تحصیل کرده بود، هرچند 44 سال بیشتر زندگی نکرد اما آثار گرانبهایی از خودش به یادگار گذاشت و داستانهای کوتاه خواندنی و عمیقی نوشت که همواره در سراسر جهان مورد توجه دوستداران ادبیات بوده و هست.