رکسانه دختر فرمانروای سغد با وحشت مطلع میشود که باید با پادشاه و فرمانده سپاه مقدونی، یعنی اسکندر کبیر ازدواج کند. شنیدههای او از مردی که وطن او را به زیر سلطه خویش در آورده است همه حاکی از بدی او بودهاند. سر انجام روز دیدار فرا میرسد و تنفر جای خود را به آمیزهای از تحسین و احترام و عشق میسپارد. رکسانه به تدریج این مرد را بهتر میشناسد. این پادشاه و فرمانده جنگی برای او یک معماست. او اسکندر را در لشکرکشی به هندوستان همراهی میکند و سپس با او به بابل میرود و...
این رمان که با دقتی موشکافانه رویدادها را به تصویر میکشد بر حقایق تاریخی استوار است و اسکندر را از دیدگاهی کاملا متفاوت، از دیدگاه یک زن، میشناساند.