کتاب «بازگشت چورب» نوشته ولادیمیر ناباکوف را آبتین گلکار به فارسی برگردانده و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. در کتاب «بازگشت چورب» که آثاری ترجمه شده از مجموعههای متفاوت داستانهای کوتاه نابوکوف است، روحیات مختلف در دهه 1920 و 1930 بازتاب داده شده و ما با نگاه غمبار او به زادگاهش، کشور روسیه، مواجه هستیم که گویی با انقلاب ۱۹۱۷ و روی کار آمدن اتحاد جماهیر شوروی، از دست رفته است. این کتاب برای کسانی که به ادبیات روسیه و آثار ناباکوف علاقه دارند، مناسب است.
در کتاب «بازگشت چورب» داستان مهاجران بینوا، عشاق دور از هم، کودکان و انسانهای نادیده گرفته شده و همچنین یادآوری مرگ را شاهد هستیم و موضوع محوری هم فقدان است. داستانهایی که حسرت، غربت و ضعف انسان در برابر حقایق را نشان میدهند. همچون دیگر آثار ناباکوف، ما در این کتاب با شیوه صریحی در بیان مواجهیم و نویسنده تلخیها و نادرستیها را زیر ذرهبین گذاشته و مدام روی آنها مانور میدهد. برای مثال ناباکوف اشاره دارد که کودک خوب میداند برای آن که حداکثر لذت را ببرد باید با کسی بازی کند و به عبارتی دیگر بازی بدون رقابت معنا ندارد!
داستانِ از ما بهتران، در مورد روح سرگردانِ جنگلهای روسیه است که در آن شاهد نگاه پرحسرت نابوکوف به روسیه هستیم. داستانِ تصادف، درون قطاری میگذرد که دو عاشق بیخبر از هم، در آن حضور دارند و سرنوشت عجیب و غریبی در انتظار آن¬هاست. داستانِ بازگشت چورب که نام کتاب هم از آن گرفته شده در مورد چورْب است. مردی که همسر خود را از دست داده و تنها از خارج برگشته است.
داستانِ تیغ در مورد سروانی است که پس از فرار به کار سلمانی مشغول میشود. داستانِ موسیقی در یک مهمانی جریان دارد که زوجی جداشده با هجوم خاطرات خود مواجه میشوند. شخصیتهای این داستانها سیاه و سفید نیستند بلکه تنها و غریب هستند.
آبتین گلکار (مترجم کتاب) مینویسد: «فارغ از همهی شباهتها و تفاوتهای داستانهای این کتاب، آنچه حالوهوای واحدی به بیشتر آنها میبخشد، ضربهای بیرحمانه و غیرمنتظره است که نویسنده، همانند مشتزنی باتجربه، با تمام قوت بر خواننده فرود میآورد و گیج و مدهوشش میکند یا، به تعبیر خود نابوکوف در برایتناشترتر- پائولینو، او را «میخواباند»، و البته، باز همانگونه که خودِ او در آن جستار میگوید، این «خواب» بیش از آنکه دردآور یا ترسناک باشد، دلپذیر و «روانپالا» است.»
«چشم راستش هنوز در سایه بود، چشم چپش ترسان به من مینگریست، چشمی کشیده و میشی رنگ، مردمکش به قرمزی میزد، همچون نقطهای زنگ زده و این طرهی پرپشت خاکستری روی شقیقه، با ابروی کمرنگ و سیمین فامی که به زحمت قابل رویت بود، یا چین خندهآور کنار دهان بدون سبیلش، همهی اینها چه قدر به حافظهی من نیش میزد و خراشی مبهم بر آن میانداخت! بلند شدم و او هم جلو آمد... آهی عمیق کشید و دوباره توهمی به من دست داد: ابرهای سیاه و پرتحرک، امواج بلند شاخوبرگها، پوستههای براق درخت توس که به ترشح کف میمانست، همهمهای شیرین او به سوی من خم شد و به نرمی به چشمانم نگاه انداخت. «جنگل مان یادت هست؟ کاج سیاه، توس سفید؟ ریشه کنشان کردند تأسفم غیرقابل تحمل بود. میدیدم که درختان توس چرق چرق میکنند و میافتند، ولی چه کمکی از دستم برمیآمد؟ مرا به باتلاق راندند، گریه میکردم، ضجه میزدم، مثل بوتیمارهای باتلاق ناله میکردم و دوان دوان به جنگل صنوبر مجاور گریختم.»
ولادیمیر ناباکوف، نویسنده سرشناس روس، در سال 1899 به دنیا آمد و در سال 1977 از دنیا رفت. او متعلق به خانوادهای اشرافی بود و کار خود را با سرودن شعر آغاز کرد و تحصیلات خودش را نیز در دانشگاه کمبریج به پایان رساند. او یکی از بزرگترین نویسندگان جهان است و آثارش همواره در سراسر دنیا خوانندگان زیادی دارد.