کتاب «کوری» نوشته ژوزه ساراماگو -برندهی جایزه نوبل ادبی- است که یک رمان معاصر در سبک علمی-تخیلی به شمار میآید و حوادث آن در یک پادآرمانشهر جریان دارد. این کتاب برندهی جایزه سان کلمنت و یکی از نامزدهای جایزهی ادبی بینالمللی دوبلین شده است. همچنین در سال 2008 میلادی فیلمی به نام «کوری» و با کارگردانی فرناندو میرلس با اقتباس از کتاب فوق ساخته شده است. کتاب «کوری» به زبان پرتغالی نوشته شده اما به سایر زبانهای زنده دنیا نیز ترجمه شده است که از میان آنها میتوان به انگلیسی، اسپانیایی، عربی، ایتالیایی، ترکی، رومانیایی، آلمانی، لهستانی، بلغاریایی، فرانسوی، صربی، فلاندی و... اشاره کرد. کتاب حاضر نیز توسط مهدی غبرائی به زبان فارسی ترجمه شده است.
داستان کتاب «کوری» دقیقا مانند اسمش در مورد نابینایی است. ژوزه ساراموگو در این کتاب به توصیف شهری خیالی میپردازد که طی یک حادثه ناگهانی، نوع واگیرداری از بیماری کوری در آن شیوع پیدا میکند. اولین کسانی که به این بیماری دچار میشوند، بیماران یک چشمپزشک هستند. چشمپزشک یادشده، به معاینه این افراد نابینا میپردازد، اما متوجه میشود که چشم آنها کاملا سالم است و هیچگونه مشکلی ندارند. اما با این حال بیماری کوری همچنان گسترش پیدا میکند و خود چشمپزشک نیز به آن مبتلا میشود. او در مییابد که بر خلاف نابیناییهای رایج، در این بیماری فرد همه جا را نه سیاه، بلکه سفید میبیند. به هر حال دولت برای جلوگیری از شیوع بیشتر بیماری، اقدام به قرنطینه تمامی نابینایان میکند و آنها را در یک آسایشگاه اسکان میدهد؛ آسایشگاهی که چشمپزشک و همسرش نیز در آن حضور دارند. با وجود آنکه همسر چشمپزشک نابینا نیست، اما بهدروغ ادعا میکند که کور شده است تا بتواند همسرش را در آسایشگاه همراهی کند. ادامهی ماجرا را میتوانید در کتاب «کوری» دنبال کنید.
«من عاشق داستانهایی هستم که در یک مدینه فاسده و فضای آخرالزمانی جریان دارند. به همین دلیل بود که کتاب «کوری» نظر مرا جلب کرد و آن را خریدم. اولین نکتهای که بعد از خواندن کتاب متوجه آن شدم، سبک روایت و نگاش خاص داستان بود. شاید باورپذیر نباشد، اما ژوزه ساراماگو در کتابش حتی از یک اسم هم استفاده نکرده است. هیچکدام از شخصیتها نامی ندارند و او برای اشاره به هر یک، از توصیفات عجیبی مانند چشمپزشک، همسر پزشک، پیرمردی با چشمبند، مرد اول در ترافیک و... استفاده کرده است. به نظرم من ژوزه با توانایی خارقالعاده خود توانسته است که این کتاب را بدون اسم بنویسد و کاری کند که داستان آن وجه جهانی داشته باشد؛ چراکه اسامی و نامها میتوانند کتاب را محدود به یک حوزه فرهنگی-جغرافیایی خاص کنند. بنابراین منطقی است که نویسنده برای جهانشمول کردن کتابش، نامها را از آن حذف کند. البته سبک نوشتار نویسنده فقط استفاده نکردن از اسم نیست؛ او حتی از علائم نگارشی مانند نقطه، ویرگول، علامت تعجب هم بهندرت استفاده میکند. در طول کتاب حتی یک گیومه هم استفاده نشده و هنگامی که شخصیتها شروع به صحبت میکنند، هیچ علامت خاصی دیده نمیشود. این سبک نوشتار از نظر من باعث شده تا داستان کتاب بسیار منسجم، پیوسته و یکپارچه شود تا مخاطب بتواند آن را با اشتیاق و علاقه دنبال کند. من خواندن کتاب «کوری» را به همه توصیه میکنم؛ چه آنها که کتابخوان هستند و چه آنها که اصلا اهل کتاب نیستند. راستی این کتاب دنبالهای هم دارد به نام «بینایی» که مطالعه آن را به کسانی که رمانهای اجتماعی-سیاسی دوست دارند، پیشنهاد میکنم.» این نظر محمدجواد فرجالهی در مورد کتاب «کوری» بود.
ژوره ساراماگو در کتاب خود، در مورد اخلاقیات جملات بسیاری نوشته است؛ به عنوان مثال به این بخشها توجه کنید: «اگر نمیتوانیم مثل آدم زندگی کنیم، حداقل بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم»، «همانطور که لباس زیبا نشان آدمیت نیست، با داشتن عصای سلطنت هم نمیشود پادشاه شد» و «دنیا همین است که هست، جایی است که حقیقت اغلب نقاب دروغین میزند تا به مقصد برسد.» همچنین در بخشهایی از کتاب، نویسنده به روابط انسانها نیز پرداخته و درباره آن حرف زده است: «زندگی با آدمهای دیگر مشکل نیست، درک کردنشان مشکل است» و «هرگز نمیشود رفتار آدمها را پیشبینی کرد، باید صبر کرد، باید زمان بگذرد، زمان است که بر ما حکومت میکند، زمان است که در آن سر میز قمار حریف ماست و همه برگهای برنده را در دست دارد.» در قسمتی از کتاب هم به ترس از مرگ اشاره شده است: «ما به اندازهای از مرگ میترسیم که همیشه برای آمرزش مردگان عذری داریم و با توسل به آن از گناه آنها میگذریم، انگار میخواهیم دیگران هم برای مرگ ما عذری بیاورند و از تقصیر ما بگذرند.» شاید بتوان یکی از اثرگذارترین و بهترین جملات کتاب را این جمله دانست: «من فکر میکنم ما کور نشدهایم، ما کور هستیم؛ کور اما بینا، کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند.»
ژوزه دی سوزا ساراماگو، نویسنده سرشناس و سیاستمدار اهل کشور پرتغال است. بسیاری از منتقدان، رمانهای وی را در زمرهی رئالیسم جادویی و همتراز با آثار گابریل گارسیا مارکز قرار دادهاند، اما ساراماگو خودش را پیرو ادبیات کلاسیک اروپایی و ادامه دهنده راه «سروانتس» میداند. او اولین کتاب خود را با نام «کشور گناه» در سال 1947 میلادی نوشت اما مورد استقبال چندانی قرار نگرفت. ساراماگو تسلیم سرنوشت نشد و به نوشتن ادامه داد تا آنکه سالها بعد با انتشار رمان چهارمش یعنی «بالتازار و بلموندا» به شهرت جهانی رسید.
او موفق شد در سال 1995 میلادی، جایزه کاموئینش را که یکی از مهمترین جایزههای ادبی زبان پرتغالی است، کسب کند. وی همچنین در سال 1998 میلادی بالاترین دستاورد ادبی یعنی نوبل ادبیات را کسب کرد. از سایر آثار ژوزه ساراماگو میتوان به «در ستایش مرگ»، «همزاد» و «تکثیرشده» اشاره کرد.