لاورتسکی شباهتهای زیادی با مادرش داشت و همین موضوع باعث میشد عمهاش با او رفتار ظالمانه و بیرحمانهای داشته باشد. لاورتسکی برای ادامه تحصیل به مسکو میرود و در آنجا، در سالن تئاتر با دختر جوان و زیبایی روبهرو میشود که بیدرنگ عاشق او میشود و از او درخواست ازدواج میکند. این دختر که پاولووا نام دارد، به درخواست ازدواج لاورتسکی پاسخ مثبت میدهد و هر دوی آنها بعد از ازدواج به پاریس نقلمکان میکنند. در پاریس پاولووا به عنوان مهماندار سالن مشغول به کار میشود و چیزی نمیگذرد که با یکی از مشتریهای ثابت آنجا وارد رابطه عاشقانه میشود.
لاورتسکی از طریق یادداشتی که آن مرد برایش نوشته از این موضوع مطلع میشود و سرانجام پاریس را ترک کرده و به خانه عمه بازمیگردد تا به املاک پدریاش رسیدگی کند. تورگنیف در این رمان درباره زندگی طبقهای در روسیه میگوید که به «آدمهای زیادی» معروف بودند. اشرافزادههای باسوادی که برای جامعه خود سودی نداشتند و تنها به دنبال خوشگذرانی و مفتخواری بودند.
نظر ماهور درباره کتاب که در سایت طاقچه ثبت شده را در زیر میخوانیم: «من چون همیشه همه آثار تورگنیف رو دوست داشتم برام خیلی سخته که بخوام بدون تعصب نظر بدم و ایرادی از کتاب بگیرم. فقط میتونم بگم اگر علاقهمند به خوندن رمانهای تاریخی و اجتماعی هستین، صددرصد این کتاب رو توی لیست کتابهاتون قرار بدین.»
در پاراگراف زیر، قسمتی از گفتگوی لاورتسکی با زنی که دوستش دارد را میخوانیم: «ماریا دمیتریونا با نگاه عمهاش را بدرقه کرد و گفت: «همیشه همینطور است، همیشه!» «به خاطر سن و سالشان است! کاری نمیشود کرد، خانم! الان فرمودند شال را برای کسی میبافند که کلک سوار نمیکند. ولی مگر این روزها کسی هم پیدا میشود که کلک سوار نکند؟ زمانهمان اینطوری است دیگر. دوست من که آدم محترمی است و باید خدمتتان عرض کنم رتبه و مقامی هم دارد، میگفت این روزها حتی مرغها هم با کلک به دانه نزدیک میشوند؛ مدام دنبال این هستند که از راه کج به سراغ دانه بروند. ولی وقتی به شما نگاه می کنم، خانم عزیز، میبینم خلقوخوی شما واقعا مثل فرشتههاست. دست سفید زیبایتان را به من مرحمت میکنید؟»
پاراگراف دیگری از کتاب، که صحبتهای گیدیونسفکی در مدح و ستایش پانشین است: «گیدیونوفسکی خنده زیر و چاپلوسانهای سر داد؛ او همیشه در پی بهدستآوردن دل این کارمند جوان و پرفروغ پترزبورگی و سوگلی فرماندار بود. در گفتوگوهایش با ماریا دمیتریونا اغلب از تواناییهای جالب توجه پانشین یاد میکرد. میگفت آخر چطور میشود پانشین را تحسین نکرد؟ این مرد جوان هم در محافل بالا به جایگاه شایستهای رسیده و هم در کارش الگوست، ولی ذرهای هم خودش را نمیگیرد. البته پانشین را در پترزبورگ هم کارمند قابلی میدانستند که کار در دستانش مثل موم نرم بود. مثل آدمهای اشرافی که شایسته نیست زیاد زحماتشان را به رخ بکشند، صحبت دربارۀ کارش را با شوخی و خنده برگزار میکرد، ولی «اهل کار» بود. رؤسا چنین زیردستانی را دوست دارند و خود او شکی نداشت که اگر بخواهد، با گذشت زمان وزیر هم میشود. گیدیونوفسکی گفت: «فرمودید بنده حسابی از شما بردم... پس هفته قبل کی بود که دوازده روبل از من برد؟ تازه...» پانشین با بیاعتنایی دوستانه، ولی اندکی هم تحقیرآمیز، حرف او را برید: «بدجنس، بدجنس.»
ایوان سرگئییویچ تورگنیف (زاده ۹ نوامبر ۱۸۱۸ در استان اریول، روسیه - درگذشته ۳ سپتامبر ۱۸۸۳ در بوگیوال؛ حوالی پاریس) رماننویس، شاعر و نمایشنامهنویس روس بود که نخستینبار کشورهای غربی را با ادبیات روسی، آشنا کرد. آثار او تصویری واقعگرایانه و پر عطوفت از دهقانان روس و بررسی تیزبینانهای از طبقه روشنفکر جامعه روسیه، که در تقلای سوقدادن کشور به عصری نوین بودند، ارائه میدهد.