این کتاب در یک نگاه
دوران کودکی و نوجوانیم در ذهنم زنده بود، اما من بزرگ شده بودم و دیگر آن آدمی نبودم که به زنی غریبه اعتماد نمی کرد و باید با شناخت قبلی رابطه برقرار می کرد و لذت می برد و رنج می کشید. دست تقدیر روزهای خاصی را برای هر نوع زندگی معنا می کند و سهم من، روزهایی بود متزلزل. زمان حال هر لحظه مرا بیشتر تسخیر می کرد. گذشته ام، به جای آنکه یار شاطر باشد بار خاطر بود. آینده ام اما روزهایی در راه.