«یادداشتهای یک پزشک جوان» مجموعه یادداشتهایی است از میخائیل بولگاکف، یکی از پرفروشترین نویسندگان ادبیات روسیه و خالق آثار درخشان و ماندگاری چون «قلب سگی(دل سگ)» و «مرشد و مارگاریتا». داستانهای این کتاب در ابتدا به صورت مجزا و تحت عنوان فرعی «یادداشتهای یک پزشک جوان» در نشریات مختلف به چاپ رسیدهاند.
«یادداشتهای یک پزشک جوان» مجموعه یادداشتهایی است از میخائیل بولگاکف، یکی از پرفروشترین نویسندگان ادبیات روسیه و خالق آثار درخشان و ماندگاری چون «قلب سگی(دل سگ)» و «مرشد و مارگاریتا». داستانهای این کتاب در ابتدا به صورت مجزا و تحت عنوان فرعی «یادداشتهای یک پزشک جوان» در نشریات مختلف به چاپ رسیدهاند. داستانهایی که بر اساس واقعیت، تجربه و خاطرات شخصی نویسنده به نگارش درآمده است. بر اساس این کتاب فیلمی در سال ۲۰۰۸ و سریالی در سال ۲۰۱۲ ساخته شده است. نشر ماهی این کتاب را نخستینبار در سال ۱۳۹۰ منتشر کرد. یک اتوبیوگرافی زیبا و آموزنده، همراه با لذتی وصفناشدنی به قلم هوشمندانهی بولگاکوف و ترجمهی رسا و خواندنی آبتین گلکار.
وقایع داستانهای «یادداشتهای یک پزشک جوان» در سالهای انقلاب روسیه اتفاق افتاده و شرح حال پزشکی تنها و جوان در مکانی دور افتاده و مواجههی او با بیمارانش است. تجربیاتی که غالباً روایتی تلخ و گاه شیرین دارند و ماجراهایی پرفراز و نشیب را با طنزی عمیق و فضاسازی درخشان روایت میکنند.
نظر خوانندگان سراسر دنیا، دربارهی کتاب «یادداشتهای یک پزشک جوان» چیست؟
آثار بولگاکف از دهههای گذشته مورد توجه خوانندگان جدی ادبیات در سراسر جهان بوده است. یگانه خشنودی، این کتاب را اثری فوقالعاده و قابل درک، بهخصوص برای دانشجویان پزشکی و پرستاری و ... دانسته است. منتقدان سایت گودریز معتقدند داستانهای درخشان این کتاب رشد ذهن و اندیشهی یک رماننویس را نشان میدهند. از سویی دیگر منتقدان سایت دِ تایم، «یادداشتهای یک پزشک جوان» را یکی از آثار کلاسیک بزرگ در ادبیات پزشکی دانستهاند.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
از زبان شخصیت اصلی داستان خواهیم خواند: «تمام بدنم یخ و پیشانیم عرق کرده بود. بهشدت متأسف بودم از اینکه چرا وارد دانشکده پزشکی شده و چرا در چنین ده کورهای دورافتاده بودم. درنهایت یاس پنس مدوری را برداشتم و تامپونی را در زخم چپاندم و جریان خون قطع شد. خون زخم را با تنزیفی جمع کردم و در برابرم چیزی تمیز اما نامفهوم ظاهر شد. هیچ راه تنفسی را نمیدیدم و این جراحت با آن عکسی که دیده بودم مطابقت نداشت. دو، سه دقیقهای گذشت در این زمان من همچون دیوانهای با چاقو، پنس، سوند به دنبال مسیر تنفس میگشتم و بعد از گذشت لحظاتی بالاخره آن را یافتم و با خود کمی فکر کردم، حتماً تمام کرده، برای چه من چنین کاری را ادامه میدهم؟ چرا جراحی را پیشنهاد دادم؟ چرا نگذاشتم (لیدکا) آرام در کنار مادرش بمیرد، حال او با گلوی بریده میمیرد و من هیچوقت نمیتوانم ثابت کنم که در هر صورت او قبلتر از اینها مرده بود و نمیتوانستم کمکی به او بکنم. پزشکیار آرام پیشانیام را پاک میکرد با خود فکر کردم چاقو را بگذار و بگو: (من نمیدانم در ادامه چه باید بکنم؟)
درباره نویسنده
میخائیل بولگاکف نویسندهی برجستهی اهل روسیه که متأثر از علاقهی پدرش به رشتهی پزشکی در سال 1909 وارد دانشکده پزشکی دانشگاه «کییف» شد. ازجمله آثار این نویسنده میتوان«آدم و حوا» و «تخممرغهای شوم»را نام برد.