کتاب «آیین کمانگیری (The Archer)» جدیدترین اثر نویسندهی مشهور برزیلی، پائوکوئلیو است. این کتاب که در سال ۲۰۲۰ به چاپ رسیده، داستان مردی را روایت میکند که زمانی بهترین کمانگیر کشورش بود، اما به مرور زمان از مردم فاصله گرفت و به کار نجاری مشغول شد و در همین احوال است که پسرکی به سراغ او با سوالاتی میآید و مرد کمانگیر، معنای زندگی را به شکلی تاثیرگذار برای او بیان میکند. این کتاب که توسط رفیع رفیعی به ترجمه رسیده، نشر ثالث به چاپ رسانیده است.
کتاب «آیین کمانگیری» داستان مردی به نام تتسویا را روایت میکند که در گذشته مشهورترین تیرانداز کشورش بود و استعداد شگرفی در این زمینه داشت، اما اکنون از مردم فاصله گرفته و به نجاری پرداخته است. روزی جوانی برای یافتن تتسویا به دهکده میآید و از بهترین تیرانداز کشور دعوت به مسابقه میکند به امید آنکه با شکست تتسویا، عنوان بهترین تیرانداز کشور را تصاحب کند. تتسویا از این ایده استقبال میکند و در همین حین است که پسربچهای شاهد رقابت آنان میشود و پس از رفتن مرد جوان به سراغ تتسویا میآید تا سوالاتی را از او بپرسد. سوالاتی که در جواب، به اصول زندگی بامعنا میرسد.
تتسویا روش کشیدن زِه کمان، به هدف و بسیاری از فنون تیراندازی را برای پسرک شرح میدهد، اما تمام اینها نمادی برای مفاهیمی عمیقتر هستند. درواقع میتوان هدف این داستان چندلایه را درک خویشتن و احترام به مراحل زندگی، چه دشوار و چه آسان، بیان کرد. نویسنده تاکید دارد که در ورای شکستها و پیروزیهای زندگی میتوان بر دانایی خود افزود و آگاهی از احساسات منفی و شکستها به رشد شخصیتی منتهی میشود. کتاب «آیین کمانگیری» علیرغم ضاهر ساده و شخصیتهای محدود، دارای مفاهیمی پیچیده و چندپهلو و فلسفی است. این کتاب اثر یک روایت مینیمالیستی است که تصویرگریهای کریستف نیمان، هنرمند مشهور، آن را تکمیل کرده است.
کاربری در سایت آمازون در خصوص این کتاب نوشته: «هر چند وقت یکبار به کتابی نیاز داریم تا روحمان را تسکین بخشد و قلبمان را به تپش وادارد. اگر کتابهای کوئلیو را دنبال کنید، اغلب این احساس در شما بهوجود آمده است. کتاب جدید او، آیین کمانگیری، همان تپشی بود که به آن نیاز داشتم. نخستین بار زمانی که دبیرستانی بودم با کارهای او آشنا شدم و کیمیاگر را خواندم و از آن زمان به بعد، هروقت به چیزی برای آرامش قلبم نیاز داشته باشم، به کتابهای او مراجعه میکنم.»
کاربر دیگری نیز به نام آران چنین گفته: «شاید توضیح آیین کمانگیری با بیان اینکه چه جیزی نیست سادهتر باشد. این کتاب علیرغم بسیاری از قسمتهای معنوی، کتابی دربارهی معنویت نیست. اگرچه از ادیان شرقی و غربی الهام میگیرد، اما مقدمهای بر آنان نیست. در عوض بیشتر راهنمای زندگی یا چیزی است که گذشتگان آن را اخلاق مینامیدند. با استفاده از تشبیه تیراندازی با کمان، کوئلیو در پی شیوهای برای انتقال معنای زندگی است.»
ادوارد هم گفته: «این کتاب کوتاه حاوی واژگان حکیمانهی قدرتمندی است که در زمان مناسبی به زندگیم آمد. کوئلیو واقعاً استاد نویسندگی است.»
در قسمتی از کتاب از زبان تتسویا خطاب به پسرک میخوانیم: «تتسویا وارد کارگاه شد، چراغی روشن کرد، کمانش را میان چرم پیچید و آن را جایی دور از دید قرار داد. اگر کسی با آن برخورد میکرد خیال میکرد تنها تکهای بامبوی پیچیده در چرم است. تتسویا به آشپزخانه رفت، چای درست کرد، کنار پسر نشست و داستانش را آغاز کرد: من برای نجیبزادهای کار میکردم که در همین منطقه زندگی میکرد؛ من مسئول رسیدگی به اصطبل بودم ولی ازآنجاکه رئیسم همیشه در حال سفر بود، وقت آزاد زیادی در اختیار داشتم. بههمیندلیل تصمیم گرفتم خودم را فدای چیزی کنم که گمان میکردم دلیل اصلی زندگی است: میگساری و زنان. یک روز بعد از چند شب بیخوابی سرم گیج رفت و جایی خارج از شهر و دور از همه، زمین خوردم و بیهوش شدم. فکر کردم بهزودی میمیرم و تمام امیدم را از دست دادم. بااینحال مردی که تابهحال او را ندیده بودم بهصورت اتفاقی از آن جاده میگذشت؛ او به من کمک کرد و مرا به خانهاش جایی دور از اینجا برد. طی چند ماهی که آن جا بودم تا زمانیکه سلامتیام را به دست آوردم از من پرستاری کرد. طی مدتی که مریض بودم او را میدیدم که هر روز صبح با تیروکمانش خانه را ترک میکند. وقتی حالم بهتر شد از او خواستم هنر تیراندازی را به من یاد بدهد؛ تیراندازی خیلی جالبتر از نگهداری از اسبها بود. او به من گفت مرگ بسیار به من نزدیک شده است و حالا دیگر نمیتوانم از آن خلاص شوم. مرگ در دو قدمی من بود، چون به بدنم ضربههای بسیار بزرگی زده بودم». در قسمت دیگری هم از کتاب میخوانیم: «یاران و همراهانِ شما لزوما نباید افرادی درخشان باشند که همه برای آنان احترام قائلند و می گویند: هیچ کسی بهتر از او نیست. آنان کسانی هستند که از اشتباه هراسی به دل راه نمی دهند. بنابراین مرتکب اشتباهاتی میشوند و به همین دلیل کارشان اغلب مورد تایید قرار نمیگیرد و به رسمیت شناخته نمیشود. با وجود این، آنها جزو کسانی هستند که دنیا را دگرگون میکنند و پس از اشتباهات زیاد در جامعه تفاوتهای واقعی ایجاد میکنند.»
پائولو کوئلیو (۱۹۴۷) نویسندهی برزیلی در ریودوژانیرو زاده شد. مادرش خانهدار و پدرش مهندس بود. او از دوران نوجوانی به نویسندگی علاقه داشت و میخواست که روزی نویسنده شود و این موضوع را با مادرش هم در میان گذاشت. با این حال، او که دچار ناآرامیهای روحی بود در شانزدهسالگی توسط پدر و مادرش به یک مرکز روانی منتقل شد و در مدتی که آنجا بود سه مرتبه پا به فرار گذاشت.
والدینش دوست داشتند که او در رشتهی حقوق درس بخواند، از این رو او را به مدرسه حقوق فرستادند و او نیز پذیرفت. با این وجود یک سال نگذشت که از آن مدرسه هم فرار کرد و به زندگی آزاد روی آورد و شروع به سفر در این سو و آن سوی جهان کرد. وقتی به برزیل بازگشت شروع به شعرسرایی کرد ولی شعرهایش برای حاکمان خوشایند نبود به همین خاطر مدتی دستگیر شد.
او قبل از اینکه یک نویسندهی حرفهای بشود مدتی هم در کار روزنامهنگاری و در کارِ کارگردانی تئاتر فعال بوده است. «کیمیاگر»، «بایگانی جهنم»، «کنار رود پیدرا نشستم و گریستم»، «نامههای عاشقانه یک پیامبر» و «مسیرهای احیا شده» از آثار او هستند.