خلاصه کتاب سیدارتها
ماجرای کتاب به دوران هند باستان و همزمان با بودا (سده شش) باز میگردد. سیدارتها پسر برهمنی است که روحش از دروسی که از خانواده و اطرافیان به او آموختهاند اقناع نمیشود و برای یافتن خویشتن خویش به همراه دوست خود گووییندا به جستوجو میپردازد. وی پس از سالها ریاضت، زندگی مادی را هم تجربه میکند و درمییابد که زندگیاش را بیهوده سپری کرده و میخواهد به حیات خود خاتمه دهد، ولی ناگهان به یاد کلامی در دعای برهمنان میافتد که او را به ادامه راه و رسیدن به کمال فرا میخواند. او خود راه رستگاری را پیدا کرده و مراحل سیر و سلوک را طی مینماید.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، دربارهی کتاب سیدارتها چیست؟
هنری میلر نویسندهی آمریکایی دربارهی رمان سیدارتها میگوید: «سیدارتها دارویی شفابخش است که از انجیل عهد جدید موثرتر است.»
یکی از کاربران سایت آمازون به اسم جاش معتقد است این کتاب به او کمک کرده تا بعضی چیزها راجعبه سفر معنوی خود را بفهمد. او در ادامه میگوید: «برخی از تصمیمات سیدارتها با من همسو بودند، زیرا من افکار درونی مشابهی راجع به برخی جنبههای دانش و خرد داشتم. مخصوصا از واکنش او به بودا لذت بردم. ما بهترین معلمان خود هستیم، اما اگر نتوانیم آن را درک کنیم و نحوهی استفاده از آن را دریابیم ، فایدهای ندارد. سیدارتها کتابی است که میشود هر سال یا دو سال یکبار مجددا خواند زیرا همانطور که در مسیر رشد شخصی خود رشد میکنید، هربار بیشتر از آن یاد میگیرید.»
نظر جوانی هندی با نام هیمانشو در سایت گودریدز، بسیار شاعرانه و قابل تامل است: «آیا تا کنون برایتان اتفاق افتاده است که رو به منظرهای باشکوه، نفسگیر و خلوت بایستید؛ و باد شدیدی به صورت شما بخورد؟ سعی میکنید بیحرکت بمانید، با چشمان بسته، و سپس لبخندی غیرارادی به صورت شما میآید... این کتاب اینگونه بود.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
جملات زیبای زیر از کتاب «سیدارتها» انتخاب و نقل شدهاند:
«یک جوینده در صورتی که فقط در جستوجوی چیزی باشد، نمیتواند چیزی بیاموزد. اما آنکه بجوید و بیابد آنوقت میتواند بیاموزد. جویندگی همان داشتن مقصود است. حال آنکه یافتن زمانی محقق میشود که از هدف آزاد باشی و دل را گشوده بداری.»
«عشق را میتوان گدایی کرد، به درهمی خرید، همچون ارمغانی پذیرفت یا در کوچه پیدا کرد، اما ربودن آن ممکن نیست.»
«جهان چیزی ناکامل نیست که به آهستگی به سمت کمال در حرکت باشد. نه، جهان در هر لحظه کامل است، هر گناهکار در باطن خود صفا و لطفی دارد. همهی کودکان مردی پیر نیز هستند، همهی شیرخوارگان مرگ را نیز در باطن خود دارند، همهی مردم فانی از حیات جاودانی بهرهمندند. به این سبب میبینیم هرچیزی که وجود دارد نیکوست و مرگ نیز چون زندگی، و گناه نیز همچون پارسایی پسندیده است.»
«لطافت نیرومندتر از از سختی آب، قوی تر از صخره، و عشق تواناتر از بیرحمی است.»
«من حقی برای قضاوت کردن زندگی فردی دیگر ندارم. من باید قضاوت کنم، باید انتخاب کنم، تنها برای خودم...»
«وضع بیشتر مردم شباهت به برگی دارد که از درخت جدا می شود، در هوا میچرخد، به اینسو و آنسو کشانده میشود و سرانجام به زمین میافتد. ولی برخی شبیه ستارگانند. در مسیری معین سیر میکنند. اینان رهروانی هستند که دست نسیم و باد به آنها نمیرسد.»
معرفی نویسنده و مترجم کتاب سیدارتها
هرمان هسه ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی-سوئیسی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، در شهر کالو در جنوب آلمان زاده شد. او از کودکی مردمگریز و خودرای بود و این خصلت، خودش و دیگران را به شدت میآزرد. هسه از 24 سالگی توانست هزینه زندگیاش را از راه نویسندگی تامین کند. در 34 سالگی سفری به آسیا داشت که تاثیرات عرفان هند را در آثار ادبیاش منعکس کرد. او به خاطر گرایش به عرفان و شرق، در ایران از محبوبیت بسیاری برخوردار است. هسه از طریق یکی از شاگردان کارل گوستاو یونگ به روانکاوی و فروید علاقهمند شد و مسیر آثارش به این سو سوق پیدا کرد. از سوی دیگر عارفان هند و بودا از جمله مهمترین منابع او هستند. سیدارتها که پرخوانندهترین کتاب اوست، بر اساس همین فلسفه نوشته شده است. عدهای این اثر را با رمان «گرگ بیابان» از همین نویسنده مقایسه میکنند با این تفاوت که در رمان گرگ بیابان شخصیت اصلی به دنبال لذتهای دنیوی و زندگی جسمانی است اما هدف سیدارتها یافتن لذت معنوی است.
هرمان هسه بهعنوان پرخوانندهترین نویسندهٔ اروپایی در قرن بیستم شناخته شدهاست. پیش از جنگ جهانی اول به سوئیس مهاجرت کرد و بعد از جنگ جهانی دوم و در سال 1946 بهخاطر قدرت استعداد نویسندگی و شکوفایی اندیشه و شجاعت ژرف در بیان اندیشههای انسانمداری و سبک عالیِ نگارشش، موفق به اخذ جایزهی نوبل ادبیات شد.
از دیگر آثار هسه که سرشار از آموزه های انسانی و الهامهای شگفتانگیزاند میتوان به رمانهای «زیر چرخ»، «دمیان» و «گرترود» نیز اشاره کرد. او در کتابهایش به خوبی مبارزهی روح و جسم را به تصویر میکشد و به دنبال برقراری تعادل بین این دو است. خود هسه در اینباره میگوید: «تمام این داستانها مربوط به خود من بودند، بازتابی بودند از راهی که در پیش گرفته بودم، از رویاها و آرزوهای پنهانم و از رنج تلخم.»