کتاب «سوءظن» رمانی پلیسی نوشتهی فریدریش دورنمات است که در ادامهی کتاب «قاضی و جلادش» نوشته شده است. این کتاب رمز و رازگونه، روحیهی ماجراجویی خواننده را مانند دیگر رمانهای نوشته شده توسط دورنمات برمیانگیزد. رمان «سوءظن» را انتشارات ماهی با ترجمهی محمود حسینیزاد منتشر کرده است.
شخصیت اصلی «سوءظن» همان کارآگاهی است که در کتاب قبلی برلاخ نام داشت و در این داستان، درحالیکه با مرگ دستوپنجه نرم میکند، برای دستیابی به حقیقت دست به ماجراجویی میزند.
ماهی نظرش را در سایت «طاقچه» ثبت کرده است: «برای خواندن این کتاب، باید اول از کتاب «قاضی و جلادش» شروع کنید که واقعاً داستان جذابی دارد. بعد سراغ «سوءظن» بروید و در نهایت هم کتاب «قول» را بخوانید. اینها سهگانه¬ی دورنمات هستند.»
امیلیا در «گودریدز» نوشته است: «من کتاب را خیلی دوست دارم، اگرچه فکر میکردم به دلیل مونولوگهای طولانی، بیشتر یک حس نمایشی داشته باشد اما همراه دیگر نوشتهها تبدیل به یک داستان فوقالعاده میشود، بنابراین همهچیز در کنار هم بسیار خوب است. سبک نگارش قدیمی است، اما خوب نگارش شده است و برای درک دیالوگها باید کمی فکر کرد. یکی از کتابهایی است که میتوانید بارها و بارها بخوانید و هربار چیزهای جدیدی پیدا کنید. من حتما آن را توصیه میکنم.»
راچل نیز نظرش را چنین عنوان کرده: «داستان کمی پس از جنگ جهانی دوم در سوئیس رخ میدهد. موضوع داستان، قرارگیری خیر در مقابل شر است. گاهی اوقات همه چیز بسیار سیاه و سفید است و گاهی اوقات کاملاً مهآلود و خاکستری... من واقعاً از این کتاب لذت بردم و به دنبال کتابهای دیگری از این نویسنده خواهم بود.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «بازپرس پرسید: «دکتر خوبی هم هست ساموئل؟» هونگرتوبل مکث کرد، بعد گفت که جوابش مشکل است: «آن وقتها دکتر خوبی بود، ولی نمیدانیم که هنوز هم هست یا نه. روشهایی که استفاده میکند، برای ما چندان جا نیفتاده. در زمینهی هورمونها تخصص پیدا کرده که ما اطلاع زیادی دربارهاش نداریم. در این زمینه هم، مثل تمام حوزههایی که علم دارد میرود آنها را فتح کند، همهجور آدمی وول میخورد. هم دانشمند و هم شارلاتان، گاهی هم آدمهایی که هر دو خصوصیت را دارند. هانس، یک آدم دیگر چی میتواند بخواهد؟ بیمارانش دوستش دارند. همانقدر که به خدا اعتقاد دارند، به او هم دارند. این هم به نظرم، برای بیمارهایی به این ثروتمندی، که حتی بیماری هم جزو تجملاتشان است، مهمترین چیز است؛ بدون اعتقاد کاری از پیش نمیرود؛ بهخصوص در کار با هورمون. برای همین هم او موفق است. دوستش دارند، پول هم در میآورد. اسمش را گذاشتهایم عموجان وارث...»
هونگرتوبل ناگهان حرفش را خورد، انگار از اینکه اسم مستعار امنبرگر را گفته پشیمان شده باشد. برلاخ پرسید: «عموجان وارث. چرا این اسم را بهاش دادید؟» هونگرتوبل با عذاب وجدان جواب داد که تاحالا خیلی از بیمارها ارث و میراثشان را دادهاند به کلینیک. دیگر تقریبا به صورت مُد درآمده.»
فردریش دورنمات، رماننویس و نمایشنامهنویس سوئیسی، در سال ۱۹۲۱ چشم به جهان گشود. وی در رشتههای علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. دو رمانِ «قاضی» و «جلادِ» دورنمانت طی سالهای 1950 تا 1952 نوشته شدهاند. نیاز مالی به دلیل بیماری دورنمات و همسرش، سبب خلق این دو اثر و آثار بعدی او شد. وقتی دورنمات با 500 فرانک پیشپرداخت برای این دو کتاب به منزل رفت، همسرش تصور کرد او پول را دزدیده است. دورنمات بعدها گفت ناشری نمانده بود که به او زنگ نزده باشم و کتابی را که اصلا وجود نداشت پیشنهاد نکرده باشم.
دورنمات رمان «عدالت» را در سال ۱۹۵۷به این قصد که ظرف چند ماه به پایان میرسد، شروع کرد و در همین حین شروع به نگارش اثر دیگری به نام «فرانک پنجم» کرد. او پس از مدتی از تمام کردن «عدالت» بازماند. در سال ۱۹۸۰ به این امید که این رمان به عنوان اثر سیام وی منتشر بشود، شروع به نگارش کرد ولی باز نتوانست آنطور که میخواست داستان را پیش ببرد. در سال ۱۹۸۵ با قبول اینکه داستان را به صورت نیمهتمام منتشر کند، شروع به بازنویسی اثر کرد تا یک فصل کلی بنویسد و اما درنهایت به نتیجهی مطلوبی که میخواست رسید. دورنمات را بیشتر با رمانهای پلیسیاش میشناسند، اما او نمایشنامه، مقاله و فیلمنامه هم مینوشت و نقاشی هم میکرد؛ اما رمانهای پلیسیاش جذابیت خاصی دارند. ازدیگر کتابهای وی میتوان به «ازدواج آقای میسیسیپی»، «بازی استریندبرگ» و «فیزیکدانها» اشاره کرد.