کتاب «ساحره سرگردان» حاوی ده داستان کوتاه و سرراست و بدون ابهام از ری برادبری میباشد. در قصههای برادبری و از جمله «ساحره سرگردان»، اشیا و محیط پیرامون نیز به اندازه آدمها در پیشبرد قصه تاثیر دارند و سهیماند. داستانها از دل روابط بیرون میآیند و جهانی ملموس و قابل درک خلق میکنند.
در اولین داستان کتاب «ساحره سرگردان» تقسیم طولانی نام دارد. قصه زن و مردی که از هم جدا شدهاند و حالا سر تقسیم وسایل خانه مخصوصا کتابها با هم اختلاف دارند. داستان دوم به نام مادام و موسیو، جالبترین قصه کتاب است. روایت جوان گرسنهای است که در رستوران، هنگام خواندن منو، صاحب رستوران به او پیشنهاد میکند که میتواند غذا را رایگان دریافت کند تنها به شرط اینکه روبهروی یک دختر جوان و زیبا بنشیند. مرد بدون اینکه بداند چرا، این درخواست را قبول میکند و گرههای داستان از آنجا به بعد شروع میشود.
همه قصههای این کتاب، به نحوی عجیب و مرموز و رازآلود پیش میروند و روند داستانی و تعلیق زیبایی در خواننده ایجاد میکنند. داستانها به گونهای هستند که شما را وادار میکنند همه قصه را یک نفس بخوانید تا بتوانید هرچه زودتر به راز آنها پی ببرید و خود را از بند بیخبری رها کنید. کشش و هیجان داستانها تا لحظه آخر دست از سر خواننده برنمیدارد و او را وارد دنیایی مهیج و خیالانگیز میکند.
علی نظر خود را درباره این کتاب اینگونه بیان میکند: «یکی از بهترین مجموعه داستان کوتاههایی که خوندم. اونقدر داستانها جذاب و گیرا هستن که دلت نمیخواد کتاب رو زمین بذاری. خوندنش رو صد در صد پیشنهاد میکنم.»
ستاره راجعبه کتاب در سایت فیدیبو میگوید: «من شخصا خیلی این کتاب را پسندیدم. به هرکس که به مجوعه داستان علاقه دارد پیشنهادش میکنم. فضای کتاب بسیار عجیب و زیباست.»
پاراگرافی از کتاب را در زیر میخوانیم: «مرد با حیرت گفت: قفل در را عوض کردهای؟
مبهوت در آستانه در ایستاده بود، دستی بر دستگیره در و چشم دوخته به کلیدی که در دست دیگر داشت.
زن دست را از دستگیره آن طرف در برداشت و از جلو در کنار رفت.«نمیخواستم غریبهای بیاید داخل
مرد بلند گفت: غریبه! باز قدری با دستگیره در ور رفت، بعد آهی کشید و کلید را کنار گذاشت و داخل شد و در را پشت سرش بست. بله، درست گفتی، دیگر غریبهایم.
زن ننشست. وسط اتاق ایستاد و چشم به او دوخت. خب شروع کنیم.
مرد نگاهی به دو ستون کتاب که کف اتاق مرتب تقسیم شده بودند، انداخت و گفت: خدای من، انگار خودت قبلا ترتیبش را دادهای. نمیشد صبر کنی تا من هم برسم؟
زن گفت: فکر کردم این جوری در وقت صرفهجویی میکنیم. او به طرف چپ اشارهای کرد و بعد به طرف راست. این ها مال من است و آنها مال تو..»
در قسمتی از داستان مادام موسیو میخوانیم: «صورتغذا در قابی نقرهای به سبک قرن نوزدهم بیرون رستوران لوفوندو به دیوار نصب بود و نگاه آندره هال داشت روی لیست غذاها بالا و پایین میرفت که دستی آرنجش را بهآرامی لمس کرد.
مردی کنار گوش او گفت: «ببخشید، آقا. به نظر میآید گرسنهاید.»
آندره برآشفته برگشت و گفت: «از کجا چنین فکری...؟»
مرد میانسال حرف او را قطع کرد: «از حالتی که برای خواندن صورتغذا به جلو خم شده بودید. من مسیو سُل هستم، صاحب این رستوران، و علائم گرسنگی را میشناسم.»
آندره گفت: «عجب، برای همین از رستوران بیرون آمدهاید؟»
«بله!» مردِ پابهسنگذاشته لباس مرد جوان را از نظر گذراند، سرآستینهای ساییده و یقهاش را که پیدا بود بارها و بارها تمیز شده، و گفت: «حالا گرسنه هستید یا نه؟»
«به جای پول غذایم باید آواز بخوانم؟»
مرد گفت: «نه، نه! توی ویترین را نگاه کنید.»
آندره به داخل ویترین نظر انداخت و دلش فروریخت.
آنسوی ویترین، زن جوان بسیار زیبایی نشسته بود و داشت با ظرافت تمام قاشق سوپ را بهسوی لب ودهانی بسیار دلربا میبرد. طوری به جلو خم شده بود که انگار مشغول دعاخواندن است. کمترین توجهی به نگاه آن دو مرد نداشت که نیمرخ او را ورانداز میکردند؛ گونههای نرم، چشمان کبودرنگ و گوشهایی به ظرافتِ صدف.»
ری داگلاس بردبری، متولد ۲۲ اوت ۱۹۲۰، شاعر آمریکایی و نویسنده گونههای فانتزی، وحشت و علمی تخیلی است. وی در ۵ ژوئن ۲۰۱۲، دار فانی را وداع گفت. «سرزمین اکتبر»، «بوی شر میآید» و «ماشین کلیمانجارو» از دیگر کتابهای او هستند.