مجموعه داستانهای این کتاب در سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۹ نوشته شده است و به طور کلی تمام داستانهای این کتاب، مهم و واقعیاند و هر کدام از آنها شامل انتقادی به دوران حکومتی آن زمان شوروی هستند.
داستان بانو با سگ ملوس یکی از بهترین داستانهای این کتاب است که بارها در مجلات معتبر به زبانهای مختلف ترجمه و چاپ شده است. این داستان در ۱۵ صفحه نوشته شده و در مورد شخصی به نام دمیتری است که به همسرش خیانت میکند و دلبسته و عاشق زن دیگری به نام سرگهیونا میشود و اتفاقاتی که در این رابطه پیش میآید، یکی از بهترین داستانهای کوتاه چخوف را رقم میزند. آفتابپرست هم یکی دیگر از داستانهای کوتاه این کتاب است که چخوف آن را در سالهای ابتدایی نویسندگیاش نوشته است.
رضا در مورد این کتاب میگوید: «داستانهای چخوف همیشه ماندگار، زیبا، اثربخش و بهیادماندنی است. علاقهی من به داستانهای چخوف از آنجا شروع شد که زمان زیادی برای مطالعه نداشتم ولی دوست داشتم کتاب بخوانم و داستانهای کوتاه چخوف همان چیزی بود که مدتها دنبالش گشتم؛ مخصوصا مجموعهداستان کوتاه بانو با سگ ملوس و چند داستان دیگر که فوقالعاده داستانهای زیبایی دارد و برای من بسیار لذتبخش بود.»
ریچارد از انگلیس در مورد این کتاب میگوید: «چخوف قلم فوقالعادهای دارد و در کتابهایش چنان هوشمندانه از مسائل مهم، مسائل اجتماعی و سیاسی مینویسد که میتواند با یک داستان کوتاه یک جامعه را تحت تاثیر قرار دهد.»
پاراگراف ابتدایی داستان بانو با سگ ملوس اینطور آغاز میشود: «میگفتند که کنار دریا قیافهی تازهای پیدا شده: بانو با سگ ملوسش. دمیتری دمیترویچ گوروف هم که دو هفته بود در یالتا میگذراند و دیگر به آنجا عادت کرده بود، در جستوجوی اشخاص و قیافههای تازه بود. روزی در غرفهی متعلق به ورنه نشسته بود و دید زن جوانی، میانهبالا، مو بور از خیابان کنار دریا میگذشت و سگ سفید ملوسی به دنبالش میدوید. بعد از چندبار دیدنش در باغ شهر و گردشگاه، دیگر میدانست دربارهی چه چیز با او صحبت کند و چگونه با او رفتار نماید، در مجمع زنان حتی سکوت هم برایش لذتبخش و شیرین بود. در بر و روی و خصلت و طبیعت او کشش توصیفناپذیری وجود داشت که زنها را به طرف او میکشاند و جلب میکرد، او این را میدانست و کشش و نیروی دیگری هم خود او را به طرف زنها جلب میکرد.»
پاراگرافی از داستان چاق و لاغر را میخوانیم: «در ایستگاه راهآهن نیکولایوسکا دو دوست با هم برخورد کردند. یکی چاق و دیگری لاغر. چاق همین حالا در ایستگاه ناهار خورده بود و لبهای آلوده به چربیاش مانند آلبالو برق میزد و از او بوی شراب و بهار نارنج میآمد. لاغر همین حالا از واگن پایین آمده بود و از چمدان و بقچه بسته و جعبه پربار بود. از او بوی گوشت خوک و قهوه میآمد و در پس او بانوی لاغر و دراز چانهای که زنش بود و دانشجوی بلندبالایی با چشم نیمهبسته که پسرش بود دیده میشدند.»
پاراگرافی که در ادامه آمده، از داستان وانکا انتخاب شده است: «ظهر یک روز آفتابی زمستان، سرمایی سخت سوزان، وانکا بازو به بازوی من انداخته بود، جعد زلف و کرک بالای لبش از ریزه برف سیمین، سفید میزد. ما بالای تپهی بلندی ایستاده بودیم. از زیر پایمان تا پایین تپه، شیب همواری بود که آفتاب در آیینهی آن خود را تماشا میکرد و نزدیکمان سورتمهی کوچکی که روی نشیمنش ماهوت ارغوانی کشیده شده روی برف بود.»
چخوف یکی از نویسندگان بزرگ و مشهور روس در عرصه داستان کوتاه است که با گذشت سالهای طولانی هنوز هم نام و داستانهایش، بزرگ و بهیادماندنی باقی مانده است. او در ۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ در بندری کوچک در شمال شرقی دریای آزوف در خانوادهای متوسط متولد شد.
بیشتر آثار چخوف کمدی-تراژیک است؛ یعنی در عین حال که میتواند بازگوکنندهی یک موقعیت طنز باشد، به صورت خیلی جدی تبدیل به یک داستان تراژدی میشود. او 44 سال عمر کرد و در این 44 سال در بدترین شرایط و روزهای زندگیاش توانست بهترین داستانهایش را خلق کند.
برای مشاهده موارد مرتبط میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.