کتاب «جراح دیوانه (The Dismissal, the last days of Ferdinand Sauerbruch surgeon)» آخرین روزهای جراح، فردیناند زائوربروخ را روایت میکند. کتاب جراح دیوانه را مترجم پرکار معاصر ما، ذبیحالله منصوری ترجمه کرده است و اکنون انتشارات نگاه و زرین آن را منتشر میکنند.
فردیناند زائربروخ جراح مشهوری است که در اواخر کاری خود دچار جنون میشود و طی آن چندین بیمار خود را به قتل میرساند. کتاب جراح دیوانه، اهمیت بسیاری در زمینه ادبیات پزشکی دارد. با تمرکز بر آخرین روزهای حرفهای زائوربروخ، این کتاب نوری بر دورهای در تاریخ پزشکی میاندازد که به شکل کافی شناخته نشده است. این کتاب به مسائلی که پزشکان در دورانهایی از تلاطم سیاسی با آن مواجه میشوند، توجه ویژهای میکند و اهمیت رعایت اخلاق حرفهای پزشکی را مورد بررسی قرار میدهد.
آرزو معماریان با نگاه دقیق خود نوشته است: «یادم میآید اولین کتابی که از استاد ذبیحالله منصوری خواندم، زمانی بود که اول راهنمایی بودم و به مطالعه علاقهمند شدن خودم را مدیون ایشان هستم، این نکته را از این رو گفتم که بدانید با شخص مترجم و سبک نگارش ایشان کاملا آشنا هستم. در مورد کتاب جراح دیوانه باید بگویم که کاملا جذاب و پر از اطلاعات مفید است اما هرگز نباید و نمیشود به عنوان یک منبع علمی یا زندگینامه معتبر از سالهای اخیر زندگی زائربروخ به آن نگاه کرد؛ حتی با توجه به جستجوهایی که کردم و سبک تالیف منحصربهفرد استاد منصوری به احتمال زیاد بخشهایی از کتاب از قول نویسندهی اصلی نیست و نمیشود از صحت آنها مطمئن بود. به عنوان مثال عنوان اصلی کتاب معنی اخراج میدهد نه دیوانه! یا مثلا در مورد دکتر حجازی که به عنوان دستیار ایرانی دکتر زائربروخ معرفی شدهاند، هیچ اطلاعاتی در دسترس نیست. ضمنا گذشته از اصطلاحات علمی اشتباهی که در کتاب گفته شده، حتی نمیشود کاملا مطمئن بود که اعمال فردیناند زائربروخ ناشی از جنون ادواری بوده باشد چون ویژگیهای این بیماری با آنچه که در ایشان بروز میکرده است، کاملا متفاوت است. با همهی این أحوال، ذبیحالله منصوری و دکتر زائربروخ هر دو پدیده هستند. استاد منصوری به جهت نگارش جذاب و سبک تالیفی منحصربهفرد خودشان و جمعآوری اطلاعات اضافهای که کتاب را جذابتر میکند و زائربروخ به جهت تمام نبوغ و نوآوریهایی که در علم پزشکی داشته است. در آخر پیشنهاد میکنم حتما کتاب را مطالعه کنید اما همهی مطالب آن را بدون تحقیق باور نکنید.»
در قسمتی از کتاب درباره شخصیت اصلی داستان یعنی دکتر فردیناند زائوربروخ میخوانیم: «روزی که زائربروخ دست یا پای جدا شده را به بدن پیوند میزد، داروهای امروزی از جمله داروهای آنتی بیوتیک نبود و بخیههای امروزی که در داخل زخم تحلیل میرود وجود نداشت و زائربروخ دست یا پای جدا شده را به وسیله نخهای موسوم به «کات گوت» که از روده جانوران به دست میآمد، و یک نوع زه بسیار باریک بود به بدن پیوند میزد و از آن به بعد خطر عفونت زخم وجود داشت. ولی جراحی او چنان دقیق و تمیز بود که هرگز زخم دچار عفونت نمیشد.
در آن روزگار جراحان، قبل از عمل جراحی از بیم آلوده کردن زخمِ بیمار با دستِ خودشان مدت پانزده دقیقه متوالی دو دست را با آب و صابون و آب آهک میشستند که میکروبهای دست از بین برود در صورتی که امروز، جراح، یک جفت دستکش لاستیکی یا پلاستیکی ضدعفونی شده را به دست میکند و با اطمینان از اینکه زخمِ بیمار را با دستهای خود آلوده نخواهد کرد مبادرت به عمل جراحی مینماید.
زائربروخ اولین جراحی است که به وسیله عمل جراحی در ریه، سل ریوی را که یک مرض کشنده بود درمان کرد و با عمل جراحی، یک لوب (یک قاچ) از ریه بیمار را که از بیماری سل مجروح شده بود بر میداشت و بیمار مسلول ریوی را از مرگ میرهانید.
بیرون آوردن غده سرطانی، از ریه یا کبد، از طرف زائربروخ جزواعمال پیشپاافتاده جراحی او محسوب میشد و اگر متازتاز پیش نمیآمد بیماری که دچار یک تومور در ریه یا کبد شده بود، مداوا میشد و از مرگ نجات مییافت. مبتکر بیرون آوردن غده سرطانی از ریه و کبد نیز زائربروخ بود و امروز هرکس در هر نقطه از جهان با عمل جراحی از غده سرطانی ریه یا کبد رهایی مییابد اگر عمر طبیعی بکند و دچار متازتاز نشود، بازیافتن سلامت خود را مدیون زائربروخ است. او در جراحی پلاستیک یعنی جراحی زیبایی اشخاص نیز مبتکر بود و یک روش نو و بدیع برای زیبا کردن کسانی که به او مراجعه مینمودند ابداع نمود. او میتوانست مثل جراحان پلاستیک دیگر شکل بینی وگوش و گونه و دهان را عوض کند، اما هنر آن جراح نابغه در آن بود که افراد را با مداخله در ترشح غدد باطنی آنها زیبا، آن هم زیبای جاوید میکرد و نمونهاش «مارلین دیتریش» هنرپیشه سینمای آلمانی است که اکنون در آمریکا فعالیت میکند و امروز نزدیک هشتاد سال از عمرش میگذرد و هرکه وی را میبیند اگر وی را نشناسد تصور میکند یک زن بیستوپنج ساله یا بیستوشش ساله است و هیچکس وی را یک زن سی ساله نمیبیند تا چه رسد به یک زن هشتاد ساله و او از کسانی است که به وسیله زائربروخ دارای زیبایی و جوانی جاوید گردید.»
یورگن توروالد (Jürgen Thorwald) علاوه بر فعالیتهای نویسندگی و روزنامهنگاری، یک فرد با زندگی شخصی جذاب بود. او در تاریخ ۲۶ دسامبر ۱۹۱۵ در شهر زوپوت در لهستان به دنیا آمد. در جوانی به همراه خانوادهاش به آلمان مهاجرت کرد.
یکی از ویژگیهای جالب زندگی توروالد این بود که او در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان خبرنگار جنگی فعالیت میکرد. او شاهد رویدادهای تاریخی آن دوران بود و تجربیاتش را در آثار خود به کلمات تبدیل کرد. برخی از آثار او شامل «قرن جراحان»، «سرگذشت زن و زایمان» و «قرن کارآگاهان، یا تاریخچه پیدایش و پیشرفت جرمیابیعلمی» میشود. به نظر میآید فقط کتاب جراح دیوانه که معرفی آن را خواندید فقط به فارسی ترجمه شده باشد.
توروالد به عنوان یک نویسنده تحقیقاتی و ماجراجو شناخته میشد. او توانست با تحقیقات دقیق و استفاده از منابع معتبر، داستانهایی برای خوانندگانش خلق کند که به نوعی داستانهای واقعی بودند. او در کتاب جراح دیوانه نیز به همین روش، زندگی و کارهای جراح معروف فردیناند زائوربروخ را با جزئیات بیان کرده است.
یورگن توروالد در تاریخ ۷ ژوئیه ۲۰۰۶ در شهر چیمنیتس در آلمان درگذشت اما آثار او همچنان در ذهن خوانندگانش زنده است.