«روح پراگ» نوشتهی ایوان کلیما رماننویس مشهور و برجستهی ادبیات چک است. او دوران کودکی خود را در یکی از اردوگاههای کار اجباری نازیها گذراند و تأثیر این دوران در تمامی آثار و کتابهای او نمایان شد. کلیما در سال ۲۰۰۲ جایزهی فرانس کافکا را به خاطر یک عمر فعالیت ادبی به دست آورد. «روح پراگ» نخستین بار در سال ۱۹۹۴ به چاپ رسید و نگارش آن ۱۵ سال به طول انجامید. نشر«نی» «روح پراگ» را در سال ۱۳۸۷ منتشر و خشایار دیهیمی مترجم و ویراستار برجستهی ایرانی، آن را به فارسی برگردانده است.
ایوان کلیما در کنار میلان کوندرا از مهمترین و تأثیرگذارترین نویسندگان ادبیات چک به شمار میرود. «روح پراگ» کتابی شامل ۲۰ مقاله از کلیما است که با رویکردی انتقادی و پژوهشی تاریخ پرفرازونشیب شهر پراگ، یکی از منحصربهفردترین شهرهای جهان را به تصویر کشیده و خون تازهای در رگهای این شهر به جریان انداخته است. کتابی عمیق و درخشان، با مقالاتی شخصی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی، که تاریخ ِ۵۰ سالهی این شهر را از اشغال توسط نازیها، تا شرایط پیرامون انقلاب مخملی سال ۱۹۸۹، فعالیتهای فکری آن دوره، ادبیات و نقد بر حکومتهای توتالیتر را واکاوی میکند. اثری ارزشمند و پرکشش، با محتوایی غنی و بینظیر در نوع خود، که از میان انبوهی از مقالات یکی از درخشانترین نویسندگان ادبیات اروپا انتخاب شده است و بهخوبی اندیشههای تأثیرگذار و آموزندهی کلیما را در اختیار خواننده قرار میدهد. این کتابِ جذاب و کمحجم، در پنج بخش به نگارش درآمده و در ابتدا دوران کودکی نویسنده و زندگی او در اردوگاههای کار اجباری و فضاهای تکاندهنده و ترسناک آن دوره را به تصویر میکشد. بخش دوم به برخی از پاورقیهای نویسنده در روزنامهها و مجلات، در خصوص فرهنگ و تمدن جوامع بشری اختصاص دارد. بخش سوم ویژگیهای حکومتهای توتالیتر (دیکتاتور)، آلمان نازی، ایتالیای فاشیست و حکومتهای کمونیست شوروی را بررسی میکند. فصل چهارم به موضوعاتی چون مذهب و مشکلاتی که بر سر راه ادبیات مدرن قرار دارد، میپردازد و فصل پنجم پژوهشی در آثار فرانتس کافکا با رویکردی متفاوت است.
«روح پراگ» با توجه به محتوای غنی و گستردهی خود، توجه مخاطبان کتابخوان را به خود جلب کرده است. بسیاری از خوانندگان فارسیزبان این کتاب «روح پراگ» را اثری تحسینبرانگیز و شایان تقدیر معرفی کردهاند. سجاد کریمی این کتاب را بازتابی از بردگی انسانها در رژیم کمونیستی دانسته است؛ رژیمی که اروپای شرقی را به نابودی کشاند. «چه حزنانگیز است این کتاب و ایوان کلیما چه زیبا حکومتهای توتالیتر را به تصویر میکشد.» سمیرا ستوده مسائل مطرح شده در این کتاب را برای خوانندگان ایرانی نیز بسیار موثر میداند و همین امر را موجب اشتیاق خواننده برای ادامهی مطالعه معرفی میکند. منتقدان لایبرری ژورنال نیز معتقدند، «روح پراگ» اثری دقیق با جزئیاتی مؤثر و توصیف حوادث به بهترین شکل ممکن است، کتابی که بینش کلیما را نسبت به وقایع مهم جهان بیان میکند.
کلیما دوران کودکی خود در اردوگاههای آشوویتس را چنین شرح میدهد: «گرسنگی و اقامت اجباری در یک محیط بسته پر از نگهبانانی که ما را میپاییدند، یقیناً دوران کودکی مرا از دوران کودکی همسنوسالهایم بسیار متفاوت کرد. اما آنچه بیش از همه دوران کودکی مرا متمایز میکرد حضور دائمی مرگ بود. آدمهایی در همان اطاقی که من زندگی میکردم میمردند. آنها نه یکبهیک بلکه دستهدسته میمردند. ارابههای حمل جسد در سرتاسر دوران کودکی من از برابرم عبور میکردند، واگونهای تشییع جنازهای که تا خرخره پر از جعبههای چوبی با چوبهای ناصاف رنگ نشده بود، واگونهایی که آدمها پرشان میکردند و خودشان هم آن را میکشیدند، آدمهایی که خودشان هم بهزودی میبایست در آن واگونها جای بگیرند. هر روز، در کنار دروازه، من فهرست طولانی نام کسانی را میخواندم که دیگر زنده نمانده بودند تا صبح بعدی را ببینند. تهدید دائمی «اعزام» همیشه بالای سرمان بود و اگرچه من هیچ خبر از اتاقهای گاز نداشتم، به نظرم میآمد که قطارهای اعزام آدمها را به سوی مکانی بیانتها میبرند. هر کسی که سرانجام سوار این قطارها میشد بهکلی محو میشد و دیگر هیچ خبری از او بهدست نمیآمد. در روزهای پایانی جنگ، زمانی که نازیها همهی اردوگاههای لهستان و آلمان شرقی را تخلیه کردند و زندانیانِ این اردوگاهها را به تِزرین منتقل کردند، من هر روز نظارهگر واگونهای انباشته از اجساد درب و داغان بودم. از میان چهرههای گودافتاده تکیده، غالباً چشمان بیروحِ مثل سنگ به من خیره میشدند، چشمانی که کسی را نداشتند که آنها را ببندد. دستها و پاهای خشکیده، و جمجمههایی عریان بیرون زده بودند و رو به آسمان داشتند.»
او ارتباط خود با شهر پراگ را اینگونه شرح میدهد: «در طول دو سال گذشته، بسیار سفر کردهام. شهرهای بسیاری را دیدهام و کلیساها، موزهها، باغها، و قصرهای بسیار. این دیدارها ملغمهی غریبی از احساسات و تأثرات در من برجای گذاشته است و علیالخصوص این احساس شک را که در کجا باید منتظر دیدن چه چیزی باشم. احساس شک حاصل خاطرات بد نیست؛ احساس شک حاصل این است که بهندرت وقت آن را پیدا میکنم که رابطهای با این شهرها برقرار کنم. هر شهری مثل یک آدم است: اگر رابطهی اصیلی با آن برقرار نکنیم، فقط نامی بر جای میماند، یک شکل و صورت بیرونی که خیلی زود از حافظه و خاطرهمان میرود و رنگ میبازد. برای برقرار کردن چنین رابطهای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را دریابیم، آن «من» شهر، روح شهر، هویت آن، و شرایط زندگی آن که در طول زمان و در عرض مکان آن پدید آمده است. پراگ شهری رازآلود و پرهیجان است که با حال و هوایش، با مخلوط غریب سه فرهنگش الهامبخش خلاقیت افراد بسیاری شده است. سه فرهنگی که چندین دهه، یا حتی قرنها در این شهر در کنار هم میزیستهاند.»
ایوان کلیما متولد سال 1931 میلادی در شهر پراگ است و به¬عنوان یکی از بهترین رماننویسان، نمایشنامهنویسان و روزنامهنگاران دوران معاصر شناخته میشود. او در سال 2010 برندهی جایزهی ادبیات مگنزیا برای کتاب خاطراتش با نام «قرن دیوانه من» شده است و همچنین جایزهی فرانتس کافکا را در سال 2002 برای یک عمر فعالیت ادبی به دست آورده است.
ایوان کلیما یکی از نویسندگانی بود که چاپ و انتشار آثارش در پراگ ممنوع شد. او از منتقدین سرسخت حکومت کمونیستی چکسلواکی به شمار میرفت؛ با این حال هیچگاه کشورش را ترک نکرد. تنها یک بار در سال ۱۹۶۹ برای تدریس به دانشگاه میشیگان آمریکا رفت و بعد از یک سال دوباره به کشورش بازگشت. از دیگر آثار او میتوان به: «اسکلت زیر فرش»، « کارگل» و «عشق و زباله» اشاره کرد.