کتاب «طبل حلبی» نوشتهی گونتر گراس، نویسنده و نقاش آلمانی است که به همراه دو رمان دیگر وی با نامهای «موش و گربه» و «سالهای سگی» همدیگر را تکمیل کرده و سهگانهای را تشکیل میدهد. این رمان که در ژانر رمانهای رئالیسم جادویی قرار دارد و حاوی طنزی تلخ است، در سال 1959 منتشر شد و در سال 1999توانست جایزهی ادبی نوبل را از آن خود کند و در همین سال برندهی جایزه استوریاس شد. گونتر گراس در سال 2013 از سوی مجلهی «سیسرو» روشنفکر شماره یک آلمانیزبان معرفی شد و آکادمی نوبل «طبل حلبی» را یکی از آثار جاویدان ادبیات قرن بیستم دانست. کارگردانی با نام فولکر شولوندورف، با اقتباس از این کتاب، فیلمی با همین نام در سال 1979 ساخت که توانست اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان و نخل طلای جشنوارهی فیلم کن را از آن خود کند. این کتاب را سروش حبیبی ترجمه کرده و توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
داستان از زبان«اسکار»، شخصی سی ساله است که بر اثر حادثهای رشد جسمی او متوقف شده و در اندازهی کودکی سهساله باقی مانده است. در خلال داستان به اوضاع سیاسی آلمان و رژیم حاکم بر آن کشور اشاره شده است. این کتاب شامل شخصیتهای فراوانی است، اما داستان حول محور چند شخصیت اصلی میچرخد.
بابک در مورد کتاب «طبل حلبی» میگوید: «غیر از بعضی خصوصیات اسکار(قهرمان رمان) که غیرعادی است، مابقی داستان به سبک رئالیسم است و به اتفاقات منطقه مرزی آلمان و لهستان از اوائل قرن بیستم تا بعد از پایان جنگ جهانی دوم میپردازد. شاهکاری بسیار خواندنی و اثرگذار.»
به نظر رضا –از خوانندگان کتاب- زاویه دید اسکار به مسائل، با اینکه با زبان طنز بیان شده اما حقایقی را از ذات تکتک ما آدمها نمایش میدهد که واقعا هیچکداممان جرات مواجهه مستقیم با آنها را نداریم و از روی شرم یا ترس نمیتوانیم با کلام جدی و مبتنی بر منطق ابرازش کنیم و چارهای جز این نیست که در پناه دلقک هملت این جنایات ذهنیمان را برملا کنیم که مکافات آن، ناقص و غیرعادی دیده شدن به چشم بقیه اجتماع است.»
بریدههایی از متن کتاب «طبل حلبی» در ادامه آورده شده است: «روزی روزگاری، اسباببازی فروشی بود که اسمش زیگیزموند مارکوس بود و از جمله طبلهای حلبی میفروخت که دیوارهشان، لعاب سرخ و سفید داشت. اسکاری که چند سطر پیش صحبتش بود مشتری عمدۀ این طبلها بود؛ زیرا حرفهاش، نواختن طبل حلبی بود و بیطبل حلبی نمیتوانست زندگی کند و علاقهای هم به زندگی، بی این آلت موسیقی نداشت. به همین علت از کنیسۀ شعلهور به پاساژ تسوگهاوس شتابید زیرا خانه و دکان پاسدار طبلهایش آنجا بود. ولی وقتی رسید، مارکوس را در وضعی دید که دیگر در این دنیا نمیتوانست طبل حلبی بفروشد.»
«آنها، یعنی همان آتشنشانان آتشافروز، که من، که اسکار باشم، خیال میکردم از پیششان رفته، فرار کردهام، پیش از من سروقت مارکوس آمده بودند. قلممو در سطل رنگ، فرو کرده و روی شیشۀ دکانش با خط زوترلین نوشته بودند: «خوک جهود». بعد لابد از خط زشت خودشان دلشان به هم خورده بود؛ زیرا شیشۀ ویترین را با لگد شکسته و زیر پاشنهشان خرد کرده بودند، بهطوریکه از خردهشیشهها فقط میشد حدس زد که چه لقبی به مارکوس داده بودند. بعد بیاعتنا به اینکه دکان، دری دارد از ویترین بیشیشه وارد شده و به شیوۀ خاص خود با اسباببازیها سرگرم بودند.
من دلواپس طبلهایم بودم ولی آنها اعتنایی به طبلهای من نداشتند. طبل من تاب تیر کهنۀ آنها را نداشت و ناچار، ساکت ماند و زانو خم کرد. ولی مارکوس، پیش توفان غضب آنها میدان را خالی کرده بود. وقتی به فکر افتادند که سری به او بزنند در نزدند، بلکه درش را با لگد شکستند هرچند او در اتاقش را قفل نکرده بود.»
گونتر ویلهلم گراس نویسنده، مجسمهساز و نقاش آلمانی در سال 1927 متولد شد. او در زمان سلطهی نازیسم در آلمان رشد کرد و از این رو بیشتر آثارش نیز بازتابدهندهی همین دورهی آلمان است. او عضو برجستهی گروه ۴۷ و از نویسندگان بزرگ و معروف آلمان بود. گراس خود را روایتگر تاریخ از نگاه پاییندستیها میدانست. وی با رویکردی معترضانه و هشداردهنده همواره در تمام رویدادهای مهم سیاسی و ادبی آلمان حضور موثر داشت.
در سال ۱۹۹۹، برندهی جایزه نوبل ادبیات شد. آکادمی نوبل سوئد هنگام اعلام نام او، داستانهایش را تصویرگر چهرۀ فراموششدۀ تاریخ خواند. از جمله کتابهای وی میتوان «پوست کندن پیاز»، «قرن من» و «سالهای سگی» را نام برد.