کتاب «بیبازگشت» اثری از نویسنده و شاعر مشهور آلمانی، تئودور فونتانه است. رمانی با ظرافتهای روانشناختی از عشق که در بطن آن، زندگی روزمره نهفته است.
فونتانه ما را وارد زندگی زن و شوهری به نامهای کریستین و هلومت میکند. زن و شوهری که بهتدریج از هم دور میشوند. داستان، روایت آشنایی است؛ اما با قلم این نویسنده چیرهدست، رنگ ژرف و حزنآلود میگیرد.
خوانندگان رمان را ملایم اما تلخ و دردناک توصیف میکنند. کتابی عمیق و تاثیرگذار از عشق و رابطه که در زندگی خود یا اطرافیانشان تجربه کردهاند. «نیویورکر» درباره کتاب مینویسد: «بیبازگشت یکی از عجیبترین دستاوردهای فونتانه و مطمئناً یکی از بهترین کالبدشکافیهای ادبی رابطهای عاطفی است. لذت این رمان در ظرافت آن و کاوش محتاطانه نهفته است که ابعاد روانشناختی این رابطه زناشویی را از نظر میگذراند. در این داستان مشکل از درون شروع میشود و مانند پوسیدگیای خشک، راه خود را به بیرون میخورد. شخصیتها، موضوع شگفتانگیزی برای این رمان است.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «و خندید. اما خندهاش فقط بر سردرگمیهای هولک افزود، که گاهی از این اتفاق لذت هم میبرد، سپس با اندکی ترحم گفت: «هلموت، تو واقعا از آلمانیها آلمانیتری... فتح تروآ ده سال طول کشید. به نظر میآد ایدهی تو هم همین باشه...»
قسمتی از دیالوگهای کریستین و هیلموت را میخوانیم: «نه، هلموت، چنین انتظاری ندارم. ولی اعتراف میکنم که ترجیح میدهم در همین خانه سنگی و قدیمی زندگی کنم، حتی اگر زیاد راحت نباشد و به قول بعضی کسان، ارواحی در آن رفت و آمد داشته باشند. نه، ارواح و اشباح بر حال من تأثیری ندارند. ولی درعوض به شدت به تأثیر تشویش خاطر و دلآشوبی اعتقاد دارم، به هر حال، به عنوان انسان، همه ما در معرض هراس و اضطراب هستیم و اغلب با وجود تلاش زیاد هم نمیتوانیم از دغدغههای دلهرهآور خلاص شویم.»
در جایی دیگر میخوانیم: «کریستین از شور و شادی و رضایتی بیش از آنچه انتظار داشت، سرشار بود. به خوبی گوشه و کنار این سرای مجلل را وارسی کرد و به روی بام ساختمان رفت. وقتی در مقابل چشمش پهنه شگفتانگیز و نیلگون بحر را دید، همه آن دلهره و دلنگرانیهایی را که حتی پس از رضا دادن به بنای این مکان داشت فراموش کرد. فرزندانش را که همچنان در ایوان بزرگ بودند صدا زد تا نزد او بیایند و در شادیاش شریک شوند. هالک هم که به شوق و هیجان همسرش پی برده بود، خواست سخنی بگوید و از او تشکر کند که کریستین پیشدستی کرد و گفت: «هلموت، تقریبا یک سال از آخرین باری که اینجا روی این تپه رو به دریا ایستاده بودیم و از من پرسیدی آیا احساس خوشبختی میکنم یا نه، گذشته است. آن موقع نتوانستم جواب بدهم. حالا چه؟ میتوانی؟ بله، حتما، اکنون میگویم که آری، من خوشبختم.»
«تئودور فونتانه» 20 سپتامبر سال 1819 در آلمان چشم به جهان گشود. او ابتدا به داروسازی مشغول بود اما آن را رها کرد و به نویسندگی پرداخت. او از بنیانگذاران مکتب رئالیسم شاعرانه است و شهرت جهانی دارد. نویسندگان بزرگی از جمله «توماس مان» و «گونتر گراس» تحت تاثیر آثارش بودند. توماس مان دربارهاش میگوید: «هیچ نویسندهای از گذشته یا حال در من تا به این حد حس همدردی و قدردانی، لذت آنی و غریزی، شادی، گرما و رضایتی را که با خواندن شعر فونتانه، هر خط از نامههای او، هر قطعه دیالوگ احساس میکنم، برانگیخته نکرده است.»
یکی از آثار مشهور فونتانه «افی بریست» است که توماس مان نام کتاب مشهور «بودنبروکها» را از شخصیتهای این کتاب انتخاب کرده است. کتابهای «رنج دلداگی» و «آقای شاخ» از دیگر آثار وی است. فونتانه در سن 78 سالگی در برلین چشم از جهان فرو بست.