«تابستان دلپذیر» کتابی شاعرانه و خواندنی از «کورینا بومان» است که برای اولینبار، در سال 2015 منتشر شد. «تابستان دلپذیر» رمانی رئالیستی، درام و رمانتیک از ادبیات آلمان است که نثری غنی و ادبی دارد. این رمان را میتوان نوشتهای سراسر توصیفی و خیالانگیز دانست.
«تابستان دلپذیر» روایتی است از «لاریسا» و خواهرزادهاش «ویبکه». «لاریسا» زنی است مستقل، جاهطلب و توانا که در مزرعهای دلانگیز و زیبا زندگی میکند. همگی اهالی روستای لاریسا به کاشت و برداشت توتفرنگی مشغول هستند؛ اما لاریسا تصمیم میگیرد محصولی چالشبرانگیز کشت دهد یعنی تمشک! این تصمیم پیامدهای زیادی را برای او در پی دارد و حسابی او را به کار و چالشهایش مشغول میکند. در همین هنگام، سر و کلۀ «ویبکه» در خانۀ او پیدا میشود. دختری دانشجو که در روابط عاشقانۀ خود شکست خورده است. از طرفی، لاریسا نیز دچار همین درد است. حال او با فردی به نام میشاییل آشنا شده و عاشق او میشود. ادامۀ داستان به تلاقی روابط احساسی این دو زن و توصیف فراز و فرودهای زندگی آنها میپردازد.
یکی از کاربران سایت طاقچه نکات مثبت این رمان را اینگونه برمیشمارد:
یکی از خوانندگان ایتالیاییزبان رمان نیز چنین نظری را در سایت گودریدز ثبت کرده است:
«این بار نیز نویسنده موفق شده تا ما را وارد بهشتی جادویی کند. آن هم در وسط روستایی که دو عشق، همزمان با گلها، شکوفا میشوند. این دو عشق لبخند دو زن از دو دنیای مختلف اما بسیار شبیه به هم را، به آنها باز میگرداند. این دو زنی که داستانهای عاشقانۀ قبلیشان بد تمام شده بود. این رمان همچنین به ما میآموزد که گاهی اوقات، اگر اتفاقی اشتباه پیش میرود، تقصیر هیچکدام از ماها نیست، بلکه سرنوشت اینطور مقدر کرده است.»
پاراگرف زیر یکی از بخشهای توصیفی رمان است:
«لبخندی غمانگیز روی صورت ویبکه آمد. اینجا واقعاً زیبا بود؛ خیلی زیبا. از اتاق مهمان میتوانست مزرعه و بیشترین قسمت خیابان را ببیند. او همسایهها را دید که میان باغ گل رزشان روی تخت آفتابگیر چرت میزدند، پایین پاهایش هم سگ پاکوتاهی دنبال اسباببازی قرمزی اینطرف و آنطرف میدوید. طرف دیگر هم مرد مسنتری شلوارکبهپا ماشین چمنزنی را اینطرف و آنطرف میکشید. ویبکه از پشت پنجره کنار آمد و به اتاق مهمان نگاه کرد. اتاق روشن و دلباز و مثل بقیۀ خانه چیدمان زیبایی داشت. تخت، کمد لباس و پاتختی کوچک به سبک شیک نخنما بود. پردهها با والان تزیین شده بود. فقط یک دستهگل رز انگلیسی کم بود تا خودت را در خانۀ اربابی قدیمی احساس کنی. اگر مادرش اینجا را میدید حتماً حسودیاش میشد.»
بخشی از رابطۀ عاطفی و عاشقانه ویبکه در رمان را با هم بخوانیم:
اشتیاق رفتن به اسکله دوباره بهسراغش آمده بود. به این ملاقاتهای شبانۀ کوچک عادت کرده بود. شاید بهتر بود دعوت کریستف را رد نمیکرد. آنها کارهایشان را بدون مشکل انجام داده بودند و او احساس خستگی نمیکرد. ملاقات با کریستف به این معنی بود که دربارۀ بوسه حرف بزنند. در این باره احساس خوبی نداشت. قلباً دوست داشت یک بار اتفاق بیفتد. شاید روی اسکله درحالیکه کنار یکدیگر نشسته بودند و سرهایشان فقط چند سانتیمتر از هم فاصله داشت. اما نه در مزرعه، جلوی همکارانش! کریستف فقط میخواست با این کار قپی بیاید؟ معنیاش را نفهمیده بود. ویبکه چرخید و چشمهایش را بست.»
برخی از خوانندگان کتاب این بخش را بسیار دوست داشتهاند:
«احتمالاً میشاییل بود. مطمئناً میخواست از او بپرسد چرا نیامده است. مردک بهظاهر مظلوم! نفرت در وجودش میخروشید. نه، با خودش گفت، دیگر برایش هیچوقت قدمی برنمیدارم، هیچوقت دیگر بهخاطر هیچ مردی از جایم نمیپرم. دیگر با هیچ مردی ارتباط برقرار نمیکنم؛ همهشان مثل هم هستند. تنها در آرامش در خانهام زندگی میکنم. چطور توانستم اینطور فکر کنم که برایش مهم هستم؟ تلفن همچنان زنگ میخورد. در درونش وسوسه شده بود که برود و نظرش را بگوید. اما بهتر بود که او را نادیده بگیرد. او لپتاپ را به اتاق کارش برد و همۀ درهای پشت سرش را بست. او توپیهای هندزفری را توی گوشش گذاشت و درحالیکه دوباره مشغول کار شد، به موسیقی گوش داد.»
«کورینا بومان» نویسندۀ کمتر شناختهشدۀ آلمانی زبان است. تنها کتابی که از او تاکنون (شهریور ۱۴۰۲) به فارسی ترجمه و چاپ شده است، رمان «تابستان دلپذیر» میباشد که معرفی آن را خواندید.