فردریش دورنماتت نویسنده و نمایشنامهنویس مطرح سوئیسیست که آثار جاودانهای خلق کرده است. رمان «یونانی خواستار همسر یونانی» با درونمایهای کمدی داستانی جالب و خواندنی را پیش میبرد که در نوع خود هم طنزی گزنده داشته و هم به مفاهیم جامعه و وضعیت اقتصادی اشاره دارد. یونانی خواستار همسر یونانی ماجرای ازدواج ناگهانی جوانیست که آگهی درخواست ازدواجش را به پیشنهاد دوستش با عنوان یونانی خواستار همسر یونانی منتشر کرده و مسیر زندگیاش به کلی تغییری شگفت میکند.
این رمان که تمثیلی طنزآمیز است، به داستان ازدواج جوانی ساده با طبقهی اجتماعی متوسط میپردازد که با ازدواجش با زنانی به نام کلوئه به ثروت و شهرت بسیاری میرسد. این داستان که سیری به تاریخ یونان هم دارد، با نثری خلاقانه دو پایان را برای مخاطب در نظر گرفته، پایانهایی که هرکدام خواننده را به نحوی به فکر فرو برده و کنایهای از وضعیت امروز انسان است.
نثر دورنمات برای بسیاری از علاقمندان به آثار سمبولیک و انتقادی جذاب بوده و بین فارسیزبانان نیز ترجمهی کتابهای او همواره خواندنی است و هرسال نمایشنامههای بسیاری از او روی صحنه کار میشود. در بخشی از این رمان چنین میخوانیم: «اسقف دوستانه گفت: «جناب مدیرکل، راحت باشید. حرف دلتان را بفرمایید، پروا چرا؟ خاطرتان را از هر دغدغهای که هست سبک کنید، خواهی خطایی باشد انسانی یا زیاده انسانی.» آرشیلوخوس درون مبل خود پشت راست کرد، پاها را روی هم انداخت و دودل گفت: «جناب اسقف، میبخشید اگر که حرفم پرتوپلا بود. تا همین امروز صبح من سرووضع دیگری داشتم. رک و راست گفته باشم. و آن کتوشلوار که تنم بود در آن یکشنبه که شما من را دیدید، کتوشلوار مراسم عبادیام بود. و حال بیمقدمه رخت و پوش بسیار گرانی به تن دارم، آن هم مارک اونیل پاپرر و واتی. خجالت میکشم، جناب اسقف. یقین شما فکر میکنید من پاک شیفتهی دنیا و زرقوبرق توخالی آن شدهام.» روحانی بلندپایه لبخند زد: «برعکس، ظاهر خوشایند، لباس برازنده جای تحسین دارد، خاصه امروزه که در برخی محافل که از فلسفههای الحادی دنبالهروی میکنند، مد شده که با شلختگی جلوه بفروشند و حتی شاید عین گداها بگردند، با پیراهنهای رنگبهرنگ روی شلوار، یا وضع چندشآور دیگر. مسیحیت و ظاهر موقر هیچ مغایرتی با هم ندارند.» آرشیلوخوس با شهامتی بیشتر ادامه داد: «جناب اسقف، فکر میکنم اگر که یکباره بدبختی از پی بدبختی بر مسیحی مؤمنی نازل شود، این هجومِ بلا صبر و توکل را از او بگیرد. و شاید به چشم خودش مثل حضرت ایوب بیاید که پسران و دخترانش در پیش چشمش مردند و او همدم فقر و جذام شد. ولی در چنین حالی هم این مؤمن جا دارد به خودش تسلی بدهد و بدبختیاش را پیامد گناهان خودش بشمارد. اما اگر برعکس این حالت پیش بیاید، یعنی که خوشبختی از پی خوشبختی در خانهی آدم را بزند، این امر، جا دارد در اساس دلیلی بشود برای نگرانی آدم، چون هیچ علت و توضیحی برایش در دست نیست: کجاست آن آدم که شایستگی این همه بخت را داشته باشد؟» اسقف موزر لبخند زد: «جناب آرشیلوخوس عزیز... بله، آفرینش بر پایهای استوار شده است که چنین مواردی بهندرت واقعیت پیدا میکند. همانطور که پولس رسول میگوید، کار مخلوق خدا ناله است.
از همین قرار هم هست که جملگی ما زیر بار بدبختیهای کمتر یا بیشتری که بر جانمان نازل میشود، مینالیم. البته و با این حال نباید آنها را به فاجعه تعبیر کنیم! بلکه به مفهومی پذیرایشان شویم که ایوب پذیرایشان میشد. به همان مفهوم که خود شما به زیبایی تمام بیانش کردید، شاید حتی به شیوایی کشیش تورگر. اما موردی که شما پیش از این فرمودید، گرد آمدن این میزان بختِ خوش، بهسختی نمونهی دومی دارد که بتوان به آن اشاره کرد» آرشیلوخوس گفت: «من یک چنین موردی هستم». در اتاق مطالعه سکوت بود و بیرون هوا پیوسته تاریکتر میشد. نور روز یکسره محو شده بود و تاریکای شب همهجا سایه پهن میکرد. از خیابان دیگر صدایی نمیآمد، مگر تقاتق گنگ پای رهگذری یا وزوز عبور ماشینی.»
فردریش دورنمات در 1921 در کشور سوئیس به دنیا آمد، در رشتهی علوم دینی و فلسفه تحصیل کرد و سپس به نویسندگی روی آورد، او نقاشی را هم به طور جدی در کنار نویسندگی دنبال کرد. علاقمندان آثار او معتقدند علاقهی دورنمانت به تئاتر درواقع پلی بوده است میان نقاشی و ادبیات. در 1947 اولین نمایشنامهاش به چاپ رسید، او با الهام از کمدیهای ساتیر باستان آثار کمدی جالبی نوشته است.
نمایشنامهی ملاقات با بانوی سالخورده و ازدواج آقای میسیسیپی از معروفترین آثار او به حساب میآیند که در ایران نیز توسط حمید سمندریان ترجمه و کارگردانی شدهاند. قول، قاضی و جلادش نیز داستانهایی جنایی و بسیار جذاب از این نویسنده هستند که توسط نشر ماهی منتشر شدهاند. دورنمات در 1990 بر اثر سکته قلبی درگذشت.