کتاب «از فرانکلین تا لالهزار» به قلم سیروس علینژاد نوشته شده و با همت نشر ققنوس به چاپ رسیده است. این کتاب 272 صفحه دارد و با توجه به استقبال خوبی که از آن صورت گرفته، در حال حاضر به چاپ ششم رسیده است. این اثر در قالب گفتوگوها و گزارشهایی نوشته شده که مجموعهی تمام آنها، زندگینامهای کامل از همایون صنعتیزاده را تشکیل میدهد. همایون صنعتیزاده یک کارآفرین و شخصیت برجستهی ایرانی است که کارهای قابل توجه بسیاری در راستای سازندگی ایران انجام داده است.
نویسنده در این کتاب صرفا به یک روایت خطی از زندگی، مشاغل و در نهایت مرگ نمیپردازد، بلکه با آوردن گفتوگوها و گزارشهای مختلف، شما را در بطن زندگی این شخصیت مطرح و مهم قرار میدهد. این کتاب دارد با جذابیت موضوع و نثرش، شما را تا انتها به دنبال خودش میکشاند. سیروس علینژاد حتی بعد از مرگ همایون صنعتیزاده، همچنان در جستوجوی قسمتهای ناگفتهی زندگی او پرداخته است تا بتواند کتابی بسیار کامل را جمعآوری و چاپ نماید.
زهرا در مورد تجربهی مطالعهی این کتاب میگوید: «من چند سال پیش این کتاب را خواندهام، کتاب جالب و مفیدی است و علاوه بر آشنایی با زندگی یک کارآفرین موفق، کلی اطلاعات تاریخی در اختیار شما قرار میدهد. حدود یک سوم کتاب، حالت زندگینامه دارد و بقیهی کتاب به صورت مصاحبه و گفتوگو است. گفتوگوهایی بسیار جذاب که خواندنش اصلا حوصله سَربر نیست و اتفاقا بسیار لذتبخش است.»
کتاب با این پاراگراف آغاز میشود: «اعجوبه! آنقدر زندگی جالبی دارد که آدم میماند از کجا شروع کند: از تاسیس انتشارات فرانکلین که معروفترین کار اوست؛ از دائرهالمعارف فارسی که حاصل فکر و ابتکار او بود؛ از چاپ کتابهای درسی که به دست او سامان یافت؛ از سازمان کتابهای جیبی که انقلابی در تیراژ کتاب ایجاد کرد؛ از مبارزه با بیسوادی که اول بار او شروع کرد؛ از چاپخانه افست که او بنا نهاد؛ از کاغذسازی پارس که او بنیانگذارش بود؛ از کشت مروارید که در کیش آغاز کرد؛ از کارخانه رطب زهره که به دست او پا گرفت؛ از پرورشگاه صنعتی کرمان که هم¬چنان زیر نظر اوست؛ از شهرک خزرشهر که بنیاد اصلیاش را او گذاشت؛ از کارخانه گلاب زهرا که به دست او ساخته شد؛ از کتابهایی که ترجمه کرد؛ از شعرهایی که سرود؛ و یا از مقالاتی که نوشت. واقعا بعضیها در نوسازی ایران سهم قابل ملاحظهای دارند.»
پاراگراف منتخب دیگری که از کتاب انتخاب شده اشاره به یک دیدار در فرودگاه دارد: «این بار هم مانند دو سه سال پیش دیدارم با اعجوبه از فرودگاه کرمان شروع شد. دو سه روز پیش از آن، تلفنی پرسیدم که کی میآیی تهران که ببینیمت، مثل هر بار گفت، مگر من عقل ندارم که بیایم تهران، یالاّ پا شو بیا کرمان. وقتی رسیدم گرم و صمیمی در سالن فرودگاه منتظر نشسته بود. عصا به دست داشت. اولین بار بود که عصا به دستش میدیدم. مچ پایش درد میکرد. میلنگید. وقتی راه افتاد همانی نبود که چند سال پیشترش با هم در بولوار کشاورز قدم میزدیم، با آن کاپشن زیتونی که به تن داشت، ریش انبوهش او را به پاسدار سالخوردهای همانند میکرد. راه میرفتیم. قبراق و سر حال از ساعت ستارهای اردکان یزد میگفت. بعد ناگهان یکی دو قدم عقب افتاد، به سر تا پای خود نگاهی کرد، با تعجب پرسید: « سیروس! در قیافه من چیز عجیبی میبینی؟ چرا این جوری به من نگاه میکنند! » نگفتم، ولی معلوم بود که چرا آن جوری نگاهش میکنند. مردم پاسدار به آن سنوسال ندیده بودند. این بار به آن اندازه قبراق نبود یا عصایی که در دستش بود اینطور نشانش میداد.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را که گفتوگویی جذاب را روایت میکند، در زیر میخوانیم: «یک بار مشغول مطالعه التفهیم ابوریحان بود، به جایی رسید که میگفت ایرانیها در روزگار بیرونی تقویمی شبیه سررسیدها و سالنامه امروزی داشتهاند که مانند آن را در هندوستان هم درست میکردند و به اطراف میبردند و میفروختند. مدتی بود به-دنبال این بود که تقویم ایرانی چه تحولاتی پیدا کرده است. «دیدم هیچ چاره نیست. دست خانم صنعتی را گرفتم، سوار طیاره شدیم تا ببینم مثل آن تقویم را در کجا درست میکردند. مثل همه آدمهای ابله از راه که رسیدم رفتم به بایگانی ملی کشور هندوستان و موزه ها. گفتند از همچین چیزی خبر ندارند. دردسرتان ندهم. معلوم شد که هنوز همان را درست میکنند و در کوچه و بازار میفروشند. اما باز علاقه داشتم که مال زمان بیرونی را پیدا کنم. گفتند یک استاد ریاضیات آمریکایی هست در دانشگاه براونِ رودآیلند که در این کار تخصص دارد و آمده چندتایی را خریده و برده است. دیدم هیچ چاره نیست. سوار طیاره شدم، رفتم رودآیلند، او را پیدا کردم و اطلاعاتش را گرفتم. با عقل جور درنمیآید اما ایرانیها تقویمی داشتهاند برای سال قمری ۳۶۰ روزه، یعنی دقیق دوازده ماهِ سی روزه. اصلاً با عقل جور درنمیآید.»
سیروس علینژاد یکی از با سابقهترین روزنامهنگاران ایران است که در سال ۱۳۲۴ در رشت متولد شد. او در سال ۱۳۶۴ همراه با مسعود بهنود، غلامحسین ذاکری و فرج سرکوهی مجله آدینه را بنیان نهاد و اولین سردبیر این نشریه بود. از کتابهای او میتوان به «چرا سفر میکنید؟»، «طومار درد» و «داغ و سالهای دانشکده» نام برد.