کتاب «داستانهای ژاپنی» با نام انگلیسی Japanese Stories برای اولین بار در سال ۲۰۱۸ به زبان انگلیسی منتشر شد. این کتاب مجموعهای داستان کوتاه از هاروکی موراکامی و جمعی از نویسندگان دیگر است. کتاب «داستانهای ژاپنی» در ایران نیز توسط نشر ثالث و با ترجمهی خوب و روان محمود امجدی در ۱۹۴ صفحه منتشر شده است.
کتاب «داستانهای ژاپنی» با نام انگلیسی Japanese Stories برای اولین بار در سال ۲۰۱۸ به زبان انگلیسی منتشر شد. این کتاب مجموعهای داستان کوتاه از هاروکی موراکامی و جمعی از نویسندگان دیگر است. کتاب «داستانهای ژاپنی» در ایران نیز توسط نشر ثالث و با ترجمهی خوب و روان محمود امجدی در ۱۹۴ صفحه منتشر شده است. این کتاب مملو از داستانهای جذاب، متنوع و هیجانانگیزی است که نویسندگانش، نویسندگان نامآشنا و مطرحی هستند. این کتاب مجموعهای شامل شش داستان از پنج نویسندهی ژاپنی است که در حالوهوایی از ژاپن مدرن معاصر تا ژاپن اسرارآمیز کهن سیر میکنند.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، درباره کتاب «داستانهای ژاپنی» چیست؟
پاتریک در مورد مطالعهی این کتاب میگوید:
«ادبیات ژاپن همیشه بین ادبیات کشورهای مختف، سرآمد بوده است و گوی سبقت را از خیلی از کشورها ربوده است. با این¬که خیلی اوقات ادبیات غرب پیروز این رقابت است، اما نباید از ادبیات شرق و مخصوصا ژاپن گذشت. نویسندگان ژاپنی از شعر گرفته تا داستانکوتاه و رمان همیشه من را تحت تاثیر قرار دادهاند. این کتاب نیز مجموعهای قوی از چندین نویسندهی مطرح ژاپنی است که پیشنهاد میکنم حتما بخوانید.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزهی خواندن باشند
یکی از پاراگرافهای کتاب که قسمتی از یک داستان کوتاه است را در زیر میخوانیم:
«کیکو در روز ملاقات با یائیچی میناتو جوان، تا نه خوابید. او حتی در روزهایی که زیاد میخوابید، دیگر حداکثر هفت صبح بیدار میشد. آن روز یک استثنا بود. او میشنید که مادر و خواهر جوانش در طبقهی زیرین با صدای بلند وراجی میکردند. انگار همه چیز رسمیتر از معمول بود. کیکو فکر کرد مادرش او را بیدار نکرده و گذاشته خواب سیری بکند. به خاطر حس مادرانه لازم دیده برای این ملاقات دخترش بدون کوچکترین اثر خستگی در صورتش و تا حد ممکن شاداب و زیبا ظاهر شود. کیکو بلند شد پردههای اتاقش را کشید و دوباره توی رختخوابش لغزید. آسمان آبی، بدون لکهای ابر، در قاب پنجرهی اتاقش به چشم میخورد. شاخههای کیاکی و بلوط زغالی که از گوشهی پنجره به چشم میآمدند، هنوز کاملا لخت نشده بودند ولی زمان زیادی هم برای رسیدن به این مرحله لازم نبود. اغلب برگهای سرخ قهوهای شده، هنوز به شاخهها آویخته بودند و گاهی در اثر نور خورشید، درخشش طلایی داشتند. کیکو حتی در آن حالتی که بود، به پهلو دراز کشیده، متوجه بود یکی از روزهای آفتابی و دلنشین آخر پاییز است.»
پاراگرافی از کتاب که در مورد علاقهی کیکو به کسی که دوست داشت با او ازدواج کند، را در زیر میخوانیم:
«کیکو وقتی که بیست ساله بود، پنهانی تصمیمش را گرفته بود: کسی را که ممکن بود روزی با او ازدواج کند، دیده بود. او یک نقاش بود اما این هنرمند جوان در اثر بیماری لاعلاجی ناگهان درگذشت. بعد از آن کیکو فکر کرده بود که دیگر هیچ مردی روی زمین مناسب نیست که شوهرش باشد. اعتقادی عقلانی نبود اما اثر نقاش جوان روی او عمیق بود. او میل به ازدواج را از دست داده بود. از شدت احساسش به نقاش هم چیزی به خانوادهاش نگفته بود. او ناگهانی رفته و فرصت و لذت معرفیاش به فامیل را نیافته و حتی نگفته بود که دیگر هرگز مایل به ازدواج نیست. تنها دوست صمیمیاش کیکو ساواگا در جریان بود. به همین خاطر ملاقات با این پژوهشگر آیندهی رشتهی پزشکی برای او معنای ویژهای نداشت. کافی است دو سه روز بعد از ملاقات طوری جواب رد بدهد که او را ناراحت نکند، بنابراین آن ملاقات مثل نمایشنامهای بود در یک پردهی بینتیجه و پوچ که در مقابل گروه کوچکی از مردان و زنان اجرا میشد. کیکو از پلهها پایین رفت. او میبایست ساعت یک بعدازظهر به محل ملاقات برود اما مادرش از همین حالا آرایش کرده بود، انگار این اولین ملاقات برای اوست. یکسری لباس برای خودش و کیکو هم آورده و در معرض دید گذاشته بود. کیکو گفت: هنوز که مراسم ازدواج نیست؛ فقط یک ملاقات سادهس! درست! اما این ملاقات خیلی مهمتره و خیلی چیزها رو مشخص میکنه. یالا زود باشیم، زود باشیم!»
پاراگراف دیگری از کتاب را که یک قرار آشنایی را توصیف میکند در زیر میخوانیم:
«روشن نبود چرا باید این اندازه عجله کرد ولی مادرش او را به عجله وا میداشت. بنابراین حس کرد باید مخالفتش را ابراز کند: «من بیآرایش میرم! بهتره که قیافهی حقیقیم رو نشون بدم.» و تدارکات را که در حمام صورت میگرفت، به بعد موکول کرد و به باغ رفت تا سگش اکو رال را کمی نوازش کند. آفتاب کمرنگ پاییزی روی چمنها پهن شده بود. رستوران سنتی ژاپنی روی تپهای بنا شده بود و سطح رود تاما را در آن دورها در معرض دید قرار میداد. غذاهای رستوران ساده اما بینهایت جذاب بودند. از آن نوع غذاهایی که با مراسم خوردن چای همراه است. کیکو در کنار مادرش نشسته بود و وقتی سینیهای غذا را برداشتند، به باغچهی کوچک خیره شد. ایوانی دور سالن سنتی را احاطه کرده بود و آن سوی ایوان بیشهای بود. آفتابی که روی ساقههای سبز آنها منعکس میشد، بیشتر آرامش ابتدای زمستان را بشارت میداد تا پاییزی دیرهنگام را.»
دربارهی نویسنده
این کتاب را مجموعهای از نویسندگان مطرح ژاپنی از جمله هاروکی موراکامی نوشتهاند. هاروکی موراکامی نویسندهای ژاپنی است که در سال 1949 متولد شده است. کتابها و داستانهای او همیشه جزو پرفروشترین آثار در سطح جهان بوده است و به زبانهای مختلفی ترجمه شده است.