کتاب «شب جاهلان» نوشته منصور علیمرادی است که سال ۱۳۹۷ منتشر شده است.
در پشت جلد کتاب میخوانیم: « صدای جوانانهی موسی سِحر داشت؛ ساحرانه میخواند، غریب و جادویی و دلنواز. ذهن مردان کار و کشت را به دوردستهای جوانی میبرد؛ به عاشقیها و اشتیاقها، کُشتی گرفتنهای سر خرمنجای، به کانالبندیهای دستهجمعی، به روزگاری که دختران جوان به خوشهچینی میآمدند و مردان عزبدل در گروی زنی داشتند. موسی جوانی را دوباره در دلهای مردان کار و کشت شعلهور میکرد؛ طراوت سالهای پرباران را، حرارت جودرو، بارانبارهای بهاری که شتررود را به طغیان وامیداشت، گاه رام کردن اسبان سرکش خان که دختران جوان را از کپرها به تماشا میکشاند در میدانگاهی ده. نوای نی انگار از میان استخوانهای مردان پیر میآمد. میرزا مینواخت، موسی میخواند، دلها گُر میگرفت و خیالات در سرها بسط مییافت. «دم صبحی ز بندر بار کردم / چه بد کردم که پشت بر یار کردم. رسیدم بر لب نهر شتررود / نشستم گریهی بسیار کردم.» پیرمردی از ته کنتوک نالید: «شیر مادرت حلال، موسی جان.»»
خوانندهای در گودریدز درباره شخصیتپردازی کتاب نوشته است: «این رمان ویژگیهایی مثبتی دارد از جمله توصیفهای خیلی خوب و شخصیتپردازی موفق. این رمان در شخصیتپردازی بسیار موفق است و نویسنده به خوبی توانسته شخصیتها را باورپذیر بسازد. فضای انقلابی کتاب هم نکتهای است که باید در مورد این کتاب به آن اشاره کرد.»
خواننده ای دیگری نیز در شبکههای اجتماعی درباره تفاوت کتابهای ایرانی با ترجمه نوشته است: «بعضی از کتابهای آقای علیمرادی را خواندهام. باید گفت یک حس آشنا که توصیف آن کمی دشوار است، در کتابهای ایرانی وجود دارد که در کتابهای ترجمه نمیتوان پیدا کرد. البته این شاید بهخاطر این باشد که بسیاری از کتابهای درجهیک دنیا بهخوبی ترجمه نمیشود. بسیاری فکر میکنند که برای ترجمه فقط کافی است زبان مبدا را بلد باشی و همین که زبان فارسی را مادرزاد همه ما بلدیم، کفایت میکند. این یک تصور اشتباه است. واقعیت این است علاوهبر زبان مبدا، مترجم باید زبان مقصد که اینجا منظورمان فارسی است را نیز بشناسد و البته باید تاکید کنیم که حتی شناخت بهتری نسبت به ساختهای زبانی آن داشته باشد.»
بخشی از کتاب را میآوریم تا با زبان و لحن نویسنده در این کتاب بیشتر آشنا شویم: «مردی که از آن سر پل میآمد سایهای بلند و موهای کوتاه داشت، میانهبالا بود و خطهای آبی پراهن سفیدش با هر گام واضعتر به نظر میرسید. پاچههای شلوارِ جینِ مردی که داشت در آن صبحگاه سرد وارد شهر میشدُ دور ساق پوتینهای براقش تا خورده بود. یک تا پیراهن بود، دستهی ساکی سبزرنگ را در دست گرفته بود و با وقار و خونسرد قدم برمیداشت.
ناصر آندرستند که در این طرف پل، چشم به نزدیک شدن مرد دوخته بود، زیپ اورک چهارجیب آمریکاییاش را بالا کشید، خم شد و تکهها خردشدهی صندوق چوبی را در پیت حلبی انداخت. خیابان روبهرو خلوت بود و سپوری کوتاهقد با جارویی دستهبلند گرداگرد میدان شهرداری را تا وردوی بقعهی سفید در حاشیهی بولوار جارو میزد. صدای موتورسیکلت ایژی در کوچههای تنگِ نرسیده به میدان جان میگرفت و محلههای بخش شمال غربی شهر را آرامآرام بیدار میکرد.»
منصور علیمرادی متولد ۱۳۵۶ و نویسنده اهل کرمان است. از دیگر کتابهای او میتوان به «تاریک ماه»، «زیبای هلیل و هفت داستان دیگر» و «اوراد نیمروز» اشاره کرد. او برای رمان تاریک ماه برگزیده جشنوارههای داخلی شده است.