کتاب «وقتی از عشق حرف میزنیم» مجموعهای از بهترین داستانهای کوتاه «ریموند کارور» است که در فهرست برترین مجموعه داستان کوتاه قرار دارد. خالق این اثر از برجستهترین نویسندگان قرن بیستم است.
ویژگی مشترک داستانهای کتاب وقتی از عشق حرف میزنیم این است که خواننده ناگهان بدون اطلاع از گذشته و آینده وارد زندگی آدمهای دیگر میشود. شخصیتها و اتفاقاتی در داستانها خلق شدهاند که پیچیدهاند؛ اما برای خوانندگان ملموس هستند. کارور در این آثار برشی از زندگیای را روایت میکند و با قلم ماهرانهاش عشق و تنهایی انسانها را به تصویر میکشد.
کتابهای کارور نزد اهل ادب و خوانندگان جایگاه ویژهای دارد و در برخی کلاسهای نویسندگی به عنوان مرجع استفاده میشود. خوانندگان داستانهای کارور از غم نهفته در داستانهایش میگویند که توانستهاند با آن همذاتپنداری کنند. آنها داستانها را روایتی ساده اما عمیقی از جامعه میدانند. شخصی با نام مستعار «ای. اف» در یکی از سایتهای خارجی مینویسد: «بخشی از جذابیت داستانهای کارور برای من این است که میتوانند مانند عکسهای فوری، دلخراش باشند. شما در موقعیتی قرار میگیرید که زمینهی کمی فراهم شده است و از آنجا ادامه مییابد. داستانها اغلب به طور ناگهانی، توضیحناپذیر و معلق در هوا به پایان میرسند و این باعث میشود به آنچه خواندهام فکر کنم. دیدی محدودی از لحظهای کوچک از زندگی یک نفر به شما داده میشود. از آنجا سعی میکنید همه قطعات را کنار هم بچینید. برای من این بهترین نوع هنر است.»
بخشی از گفتوگوهای شخصیتهای داستان را میخوانیم: «ببخشید این را میگویم، اما اگر همین فردا بلایی سر یکی از ماها بیاید فکر میکنم آن دیگری، آن طرف مقابل، مدتی غصهدار میشود اما بعدش همان آدم میرود و دل به کس دیگری میبندد و در مدت کوتاهی یکی دیگر را پیدا میکند، تمام اینها، تمام این عشقی که ما الان از آن دم میزنیم، تبدیل به یک خاطره میشود، چه بسا که خاطرهای هم نشود. این طور نیست؟»
یکی از شخصیتها دغدغههایش در زندگی مشترک را این گونه توصیف میکند: «فکرش را بکن، یک زن هیچوقت نتواند خودش را از دید شوهرش ببیند. زنی که روزها از پی هم بگذرند. او کوچکترین تحسینی از شوهرش نشنود. زنی که شوهرش هیچوقت حالتهای صورتش را نخواند، چه شادی، چه غم. کسی که آرایش بکند یا نکند چه فرقی به حال طرف دارد؟ شاید آخرین فکری که (قبل از مرگ) از ذهن زن گذشته، این باشد که شوهره هیچوقت ندانست او چه شکلیست و بعد خودش را سپرده به اجل.»
روایتی ساده اما زیبا را در برشی از کتاب میخوانیم: «برایشان تعریف کرد که این همه سال بدون اولاد بودن چه حال و روزی دارد. تکرار روزها در کنار تنوری که پر شدن و خالی شدنش تمامی ندارد. چهقدر سفارشات مهمانی و جشنها را انجام داده بود. آن همه کیک را با یک بند انگشت خامه تزیین کرده بود. چهقدر مجسمههای عروس و داماد به کیکها چسبانده بود. کیکهای تولد تصورش را بکن، چهقدر شمع روی کیکها روشن شده بود. حرفه او هم بهدردبخور بود. او قناد بود. خوشحال بود که گلفروش نیست. سیر کردن شکم مردم خیلی بهتر است. تازه شیرینی همیشه از گل خوشبوتر است.»
«ریموند کِلِوی کاروِر جونیور» شاعر و نویسنده برجسته، سال 1938 در خانوادهای فقیر و آمریکایی چشم به جهان گشود. او زندگی پرمشغلهای داشت و همیشه مجبور بود سخت کار کند؛ اما هرگز از علاقهاش که نوشتن بود، دست برنداشت. کارور اعتقاد داشت که داستان باید کوتاه باشد تا بهراحتی خوانده و تحلیل شود؛ از این رو آثار او داستانهای کوتاهی هستند که شهرت جهانی دارند. وی که تحت تاثیر کافکا، چخوف و همینگوی بود، داستانی را با عنوان «پیغام» نوشت که ساعات آخر زندگی آنتوان چخوف را روایت میکند.
او در سالهایی در زندگی به الکل اعتیاد پیدا کرد و بعدها آن را ترک کرد. کارور و «تس گالاکر» که سالها عاشق هم بودند و از زندگی مشترکشان در گذشته ناراضی بودند، سرانجام با هم همخانه شدند، اما متاسفانه این کنار هم بودن دوماه بیشتر طول نکشید و کارور سال 1988 در 50 سالگی چشم از جهان فرو بست. از داستانهای او میتوان به «کلیسای جامع»، «هروقت کارم داشتی تلفن کن» و «راههای میانبر» اشاره کرد.
کارور میگوید: «در آخر تمام آنچه داریم این است: کلمات، پس بهتر آنکه درستشان را به کار ببریم.»