کتاب «استایل»، نوشتهی هما پوراصفهانی و دنیا منصوری، داستان زندگی روژین را روایت میکند. روژین، یک طراح لباس است که پس از شکست در کار خود در ایران، تصمیم میگیرد به استانبول سفر کند. در آنجا، با ماجراهایی درگیر میشود. با پیشروی داستان، دلیل انتخاب نام «استایل» برای این کتاب روشن میشود.
در استانبول، روژین استخدام شده و کار جدید، برایش آرامش فراهم میکند. یکی از همکاران او در شغل جدید، بهراد است که مشکلاتی برای روژین به وجود میآورد و روابطشان پر از تنش شروع میشود. اما به تدریج، دوستی عمیق بین آنها شکل میگیرد و ماجراهای جدیدی رخ میدهد. این کتاب یک رمان ایرانی جذاب است که با ماجراهای جالب و داستانی پر از رمز و راز دربارهی عشق و آرزوها و رسیدن به آنها، خوانندگان را به خود جذب میکند. پایان داستان نیز بسیار سورپرایزکننده است. بنابراین، برای علاقهمندان به رمانهای ایرانی و داستانهای عاشقانه، خواندن این کتاب لذتبخش توصیه میشود.
آتوسا نظرش را در مورد این کتاب اینگونه بیان میکند: «من قبلا قسمتهایی از این کتاب را در فضای مجازی خوانده بودم و خیلی مشتاق بودم که زودتر کتاب را به طور کامل بخوانم. ابتدای کتاب واقعا جذاب و پر کشش آغاز میشود و پر است از رمز و راز و همچنین اطلاعاتی جدید و از صنعت مد و مدلینگ که به شخصه برای من جذاب بود.»
زینب نیز یکی دیگر از خوانندگان کتاب است که نظرش را اینگونه بیان میکند: «برخلاف تمام نظرات منفی و نقدهایی که از این کتاب شنیدم منفی که از این رمان شنی، ولی من بهشدت دوستش داشتم و نظرم را کاملا جلب کرد. موضوع داستان، شخصیتپردازیها و لوکیشنهای متفاوت و خاصِ رمان و ... خیلی جذاب بود.»
پاراگراف ابتدایی کتاب در زیر میخوانیم: «با شنیدن صدای بوق از روی مبل چرمی آبی فیروزهایرنگ برخاستم. دو چمدان در دو سایز مختلف جلوی پاهایم آماده به یراق صف کشیده بودند، جلو رفتم و با دست راست دسته بیرون کشیده چمدان بزرگتر را گرفتم و با دست چپ، دسته چمدان کوچکتر را گرفتم و اهرمش را رها کردم و بیرون کشیدمش. دسته هر دو چمدان را محکم بین انگشتانم فشار دادم و به سختی راه افتادم سمت در. نمیدانستم کاری که میکنم درست است یا خیر! از این اخلاق خودم بیزار بودم که هیچوقت نمی،توانستم در مورد انجام کاری یک دل باشم و صددرصد بروم جلو! همیشه شک داشتم و همین شک گند میزد به همه چیز. همیشه دو دل بودم. ویبرهای که از داخل کیفم به دستهی کیف و روی شانهام منتقل شده بود نشان میداد که گوشیام در حال زنگ خوردن است.»
در پاراگراف زیر، شخصیت اصلی کتاب از عواقب در گذشته ماندن و فکر به گذشته میگوید: «هر شب قبل خواب به این فکر میکردم که چرا گذشته دست از سرم برنمی داره؟ چرا افتاده دنبالم و قدم قدم تعقیبم میکنه؟ گذشت. چهار پنج سال گذشت و من بالاخره فهمیدم این گذشته نیست که دنبالمه. منم که تیکههای پازلو توی مشت گرفتم و میخوام هر طور شده بچینمش. میدونم یه چیزی کمه! یه دلیلی که بفهمم چرا این طور شده؟ چرا زندگی من این جوری شده! اصلاً چرا من؟ همین فکرها بود که داشت ذره ذره روحم رو میجوید و نابودم میکرد. مثل یه بچه تخس انگشتامو محکمتر به هم فشار میدادم تا تصویر دلخواهمو توی تیکههای پازل ببینم. خب کمکم فهمیدم تا پنجه باز نکنم و رهاش نکنم، اونم یقه منو ول نمیکنه»
پاراگرافی از کتاب که توصیفی زیبا از معنای عشق است را در زیر میخوانیم: «مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود، عشق عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست. پیوسته نو کردن خواستنی است که خود، پیوسته خواهان نو شدن است و دگرگون شدن! تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق! چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق هم چنان عشق بماند؟»
«هما پور اصفهانی» زاده ۲۹ اسفند ۱۳۶۹ در شهر اصفهان است که در مقطع کارشناسی ارشد در رشته روانشناسی تحصیل کرده است. او با رمان«آسمان نگاهت» خود را بهعنوان یک نویسنده جوان و امروزی مطرح کرد. او هیچگاه گمان نمیکرد که در زمینه نویسندگی بتواند به موفقیت برسد، اما از ده سالگی شور و شوق عجیبی در خود حس کرد.
با وجود تمام تردیدها یک حامی را در کنار خودش داشت که مشوق اصلی او برای ادامه نویسندگی بود؛ یعنی برادر بزرگش؛ پوراصفهانی همیشه از برادرش بهعنوان مشوق اصلیاش یاد میکند، البته حمایت مادر و دوستان نزدیک او نیز در این پیشرفت بیتاثیر نبوده است.