«تسلا، مردی بیرون از زمان» کتابی به قلم مارگارت چن، زندگینامهنویس معروف است که شرحی روشنگرانه و صمیمی از زندگی، اختراعات و تواناییهای منحصربهفرد نیکولا تسلا ارائه میکند.
این مخترع قرن نوزهم که او را پدر ارتباطات بیسیم و حتی مخترع رادیو نامیدهاند در اصل مهندس برق و مکانیک است و برخی او را همرده با توماس ادیسون میدانند.
نیکولا تسلا، مخترع نامور صرب تبار آمریکایی حتی در آمریکا، صربستان و کرواسی به عنوان قهرمان ملی شناخته و تجلیل میشود اما بیشتر برای نقشش در طراحی سیستم نوین برقرسانی بر اساس جریان متناوب شناخته میشود.
در کتاب «تسلا، مردی بیرون از زمان» با گوشهای از رازهای پنهان و ناگفتههای زندگی نیکولا تسلا در قالب داستانی به روایت مارگارت چن آشنا میشوید.
نظر خوانندگان درباره کتاب «تسلا، مردی بیرون از زمان» چیست؟
خوانندگان «تسلا، مردی بیرون از زمان» این کتاب که شامل نگاهی مختصر به زندگی حرفهای نیکولا تسلا از نبردهای اولیهاش با توماس ادیسون تا مجادله بحثبرانگیزش درباره اختراع ارتباطات رادیویی است را به افرادی که به تاریخ برق، علم فیزیک، مهندسی علاقمند هستند پیشنهاد میکنند.
همچنین مخترعان کنجکاو و علاقمندان به داستان زندگی مشاهیر علمی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
پشت جلد «تسلا، مردی بیرون از زمان» میخوانیم:
«حیرت انگیز است که زمان چگونه اختراعات و شهرت این نابغۀ قرن نوزدهم را نادیده گرفته و نسل درخشان جدیدی از فن سالاران چگونه با آنها هم راستا شده است. اگرچه کارهای نیکلا تسلا گاهی ربوده و یا فراموش شده است و معمولا هم درست فهمیده نشده اند، ولی واقعا نیازی به پرداخت و جلا دادن ندارند.
حالا که جهان دیدگاهها و تصورات او را دریافته است گویی او با خود لبخند می زند، زیرا زمانی خردمندانه گفته بود: “مرد دانشمند برای نتیجۀ فوری هدف گذاری نمیکند، او انتظار ندارد نظریههای پیشرو وی به آسانی دریافته شود. کار او مانند کشاورز برای آینده است.
این کتاب از جنبۀ رابطه بین داستانهای تاریخی و علم شیمی می تواند به علاقهمندی شما در هر رده سنی، به علم شیمی بیانجامد…»
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«سال ها به هزاران کبوتر غذا میدادم، میتوانم چنین بگویم. اما یکی از آنها کبوتر سفید یکدست و پرندهٔ زیبایی بود، با لکهٔ خاکستری روی بالهایش. این یکی با همه تفاوت داشت. ماده بود، من این کبوتر را هر جا بود میشناختم.
مهم نبود این کبوتر مرا کجا پیدا کرد؛ وقتی او را میخواستم فقط کافی بود او را صدا بزنم، پرواز کنان به طرف من میآمد. من او را درک میکردم و او هم مرا میفهمید.
من عاشق آن کبوتر بودم.
بله من به عنوان مردی که باید عاشق یک زن باشد، عاشق او بودم. و او هم به من عشق میورزید. وقتی بیمار میشد، میفهمیدم. به اتاقم میآمد و چندین روز کنارش میماندم و تا بهبودی از او پرستاری میکردم. این کبوتر دلخوشی زندگی من بود. اگر به من نیاز داشت هیچ چیز دیگر اهمیت نداشت. تا وقتی او را داشتم در زندگی انگیزه داشتم. یک شب در حالی که در تاریکی در بستر خود دراز کشیده بودم، و مانند همیشه مسئله حل میکردم، از پنجرهٔ باز به داخل پرواز کرد و روی میز تحریرم ایستاد. میخواست چیز مهمی به من بگوید، بنابراین بلند شدم و به طرفش رفتم.
همانطور که به او نگاه میکردم، فهمیدم میخواهد چیزی به من بگوید
– او داشت می مرد. و وقتی پیام او را گرفتم از چشمانش نوری بیرون جهید.
– پرتوهای نیرومندی از نور.
با این حال آن نور واقعی بود، یک نور خیره کنندهٔ قدرتمند. نور بسیار شدیدی که قدرتمندتر از بیشتر لامپهایی بود که در آزمایشگاهم تولید کرده بودم. وقتی کبوتر مٌرد، چیزی از زندگی من بیرون رفت…»
درباره نویسنده
مارگارت چنی یکی از زندگینامه نویسان برجستهای است که داستان زندگی عجیب نیکولا تسلا را نوشتهاند.
«تسلا: استاد روشنایی»، با همکاری روبرت اوت و زندگینامه خواننده موسیقی جاز، میبل مرکر با عنوان «نیمهشب در مابل» از دیگر آثار این زندگینامهنویس ساکن کالیفرنیا است.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید کتاب تاریخی نیز بازدید فرمایید.