جستجوی شما نتیجه‌ای نداشت.

کیمیا خاتون

قیمت:
160,000 تومان
مشخصات کتاب کیمیا خاتون
کشور مبدا
تعداد صفحات
285 صفحه
شابک
9789643621964
سال خلق اثر
1383
سال انتشار
1383
قطع
رقعی
جلد
سخت
نوبت چاپ
54
این کتاب در یک نگاه

کتاب «کیمیا خاتون» یا «داستانی از شبستان مولانا» را سعیده قدس نوشته و نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است. مطالعه‌ی تاریخ و مخصوصا مطالعه‌ی زندگی و آثار عارفان و ادیبان بزرگ، همیشه از جذابیت خاصی برخوردار است، زیرا می‌توان با این کار به نگرش و اندیشه‌ی این بزرگان نسبت به زندگی پی برد و درس‌ها و تجربه‌های بسیار آموزنده‌‌ای از آن گرفت.


بیشتر بخوانید
خلاصه کتاب کیمیا خاتون

 کتاب «کیمیا خاتون» داستان کیمیا است. مولانا بعد از فوت همسر اولش، با کراخاتون ازدواج می‌کند. آن‌ها هر دو از ازدواج سابق خود دارای فرزند بوده‌اند. کیمیا دختر کراخاتون است و به علاالدین پسر مولانا دل می‌بندد. در این کتاب، داستان این اتفاقات را می‌خوانیم و با قلمی جذاب، محو این داستان خواهیم شد.

این کتاب پس از این‌که جوایز متعددی را از آن خود کرد، به زبان‌های انگلیسی و ترکی نیز ترجمه شد. نویسنده در این رمان، به‌شدت به اصل رویدادهای تاریخی وفادار است و همچنین با حفظ کامل فضای با طراوت قصه‌پردازی مدرنی که دارد، از تخیل نیز کمک گرفته است.

نظر خوانندگان درباره کتاب کیمیا خاتون چیست؟

رضا تجربه‌اش در مورد مطالعه‌ی این کتاب را این‌گونه بیان می‌کند:
«زندگی شمس زندگی عجیب و پیچیده‌ای است و کتاب‌های زیادی درباره‌ی وجوه و بعدهای این زندگی عجیب نوشته شده است. این کتاب نیز به حرم‌سرای او می‌پردازد و درباره‌ی کیمیا خاتون دختر ناتنی اوست. نویسنده در این کتاب با نثر شاعرانه‌ای به بازگو کردن اتفاقات می‌پردازد و قطعا خواندن آن لذت‌بخش خواهد بود.»

جملاتی از کتاب که شاید انگیزه‌ی خواندن باشند

پاراگرافی که کتاب با آن آغاز می‌شود را در زیر می‌خوانیم:
«پیرمرد به تیرک بادبان تکیه داده و باد به سختی موهای تُنُک و بلندش را به بازی گرفته بود. پاهای تکیده‌اش را با پاشنه‌هایی که خاک سرزمین‌های دور، لابه‌لای ترک‌هایش سیمان شده بود، در آغوش می‌فشرد. پیراهن بلندی که شاید روزی سفید بوده، خیس از باران و تراوش امواج توفنده، به تنش چسبیده بود. هر تکان کشتی می‌توانست بدن رنجورش را طعمه‌ی موجی غرنده کند، اما باکیش نبود. انگار اصلا آنجا سیر نمی‌کرد، چشمان ماتش به دوردست‌ها دوخته شده بود. ملاحان از ترس توفان، بی‌هدف به این سو و آن سو می‌دویدند و از شدت وحشت به زبان‌های غریب، بی‌اهمیت به این که کسی می‌فهمد یا نه، با خود و دیگران حرف می‌زدند. بعضی نیز زانو زده بر کف خیس عرشه، چشم بر آسمان، خم و راست می‌شدند و وردهای عجیب می‌خواندند. کسی به فریادهای خشمگین ناخدا وقعی نمی‌گذاشت، در چند قدمی مرگ، کسی را با ناخدا کاری نیست. حالا دیگر کار با خدا بود و بس. هنگام باران‌های موسمی هنوز نرسیده بود و کسی در آن فصل پیش‌بینی توفان نمی‌کرد، اما مثل اجل معلق نازل شده بود. ملاحان خوب می‌دانستند که در این دریای دیوانه، کسی از این گونه توفان‌های ناگهانی جان سالم به در نخواهد برد. مطمئن بودند طولی نخواهد کشید که همگی طعمه‌ی امواج سیاه آدم‌خوار خواهند شد.»

پاراگرافی دیگر از کتاب را که توصیفی شاعرانه از یک اتفاق است را در زیر می‌خوانیم:
«خوشه‌های سنگین یاس با نسیم، نجوایی عاشقانه داشتند. در دو طرف جاده‌ی شنی، که دروازه‌ی بزرگ باغ را به ساختمان مرمرین کوشک می‌برد، یاس‌های بنفش، سفید و ارغوانی، چونان بانوان درباری در مراسم سلام نوروزی، زیباترین جامه‌ها را در بر کشیده، به صف ایستاده بودند؛ گویا شهنشاهی از باغ می‌گذرد. شن‌های سفید راه را شسته بودند و قطرات شبنم روی برگ‌ها هزاران خورشید را در خود منعکس می‌کردند. همه جا پر از عطر، تازگی لبخند و هوای تازه بود. پس از جوان‌مرگی پدرم، اولین بار بود که این خانه رنگ زندگی به خود گرفته بود. اولین‌بار بود که مادرم جامه‌ی عزا را به کناری گذاشته بود و پیراهنی از ابریشم هندی به رنگ آسمان چشمانش در بر کرده بود و حجابی حریر به رنگ آسمان غروب با ستاره‌هایی از نقره به سر انداخته بود که زیباییش را دو چندان می‌کرد. حتی از چشم من هم مخفی نماند که او با چه ظرافتی خود را به احترام میهمانمان که شیخ و مفتی بزرگ شهر بود، آراسته است. مادرم در نظرم همیشه زیباترین موجودی بود که خداوند خلق کرده بود، اما آن روز از همیشه زیباتر می‌نمود. هیجان زده بود؛ چشمان درخشان و گونه‌های گل انداخته، مچش را باز می‌کردند. حتی برگ‌های درختان باغ، از این که بانو بار دیگر به زندگی بازگشته است، زمزمه‌های شادمانه سر داده بودند و معجزه‌ای رخ داده بود.»

در این پاراگراف راوی داستان از عشق پاک بین پدر و مادرش می‌گوید:
«خیلی بعدها فهمیدم خانه‌ی ما از معدود خانه‌ها و شاید تنها خانه‌ی اعیانی بود که در آن مجموعه‌ای به نام حرم با غرفه‌نشینان مرموز نداشت و همه‌ی نشاط و سعادتی که از وجود مادرم می‌تراوید، پاسخ دردانگی او در خانه و عزت و عشقی بود که نثارش می‌شد و این به خاطر آن بود که پدرم، اگر چه مسلمان و ایرانی‌نژاد بود، اما در دام عشق مادرم گرفتار آمده که دختر سرکرده و امیر قوم اکدشان بود که مردمی مسیحی و یونانی‌تبار بودند و مذهب و آداب و سنن خود را با وسواس حفظ کرده بودند. پدرم نیز فقط با دادن این قول موفق شده بود او را به عقد خود در آورد که تا آخر عمر از مادرم مثل گوهری یک دانه نگهداری کند و او را برخلاف سایر بزرگان شهر که همسرانشان را با چند زن دیگر در حرم‌سرای خود محبوس می‌کنند و از معاشرت با دیگران باز می‌دارند، آزاد بگذارد. به راستی تا آخرین لحظه‌ی حیات نیز به این قول خود وفا کرد و اگرچه خود امیر و امیرزاده بود، اما برده‌ی عشق او باقی ماند و این حق مادرم بود؛ چرا که او زیباترین، لطیف‌ترین، مهربان‌ترین و کامل‌ترین زن روزگار خود بود. مادرم در واقع از سلاله‌ی الهگان یونان بود و پدرم آن پرشیایی دلاور که در کمند عشق او یار و دیارش را فراموش کرده بود. من و برادرم شمس‌الدین نیز میوه‌ی این عشق خالصانه بودیم و روزهای مملو از خوشبختی‌مان را در کنار آن‌ها گذراندیم تا این که مرگ نابهنگام پدرمان بر زندگی سایه انداخت.»

درباره‌ نویسنده کتاب کیمیا خاتون

سعیده قدس متولد سال ۱۳۳۰ در تهران است. او نویسنده‌ای است که به عنوان یک نیکوکار و کارآفرین برجسته شناخته می‌شود. سعیده قدس یکی‌ از موسسان موسسه‌ی خیریه محک است که به حمایت از کودکان مبتلا به سرطان می‌پردازد. نکته‌ی حائز اهمیت در مورد سعیده قدس این است که او در فهرستی که روزنامه‌ی وال استریت ژورنال برای ۵۰ زن برتر سال ۲۰۰۸ منتشر کرد، یکی از معرفی‌شدگان با رتبه ۴۵ بود.

دیدگاه‌های کاربران درباره‌ی کتاب «کیمیا خاتون»
0 دیدگاه
0
(0 رای)
امتیاز شما به این کتاب:
دیدگاه خود را بنویسید:
ثبت دیدگاه
کتاب‌های پیشنهادی کتاب‌های پیشنهادی
عضویت در خبرنامه‌ی بوک‌لند
برای اطلاع از تخفیف‌ها، فروش‌های ویژه و پیشنهادها، در خبرنامه‌ی ما عضو شوید.