کتاب «بهار مست» رمانی است با درونمایهی عاشقانه،هیجانی و خانوادگی. این اثر را بیتا فرخی نوشته و انتشارات سخن آن را به چاپ رسانده است.
داستان دربارهی خانوادهی شش نفرهای است که سالهاست ساکن منطقهای خوش آب و هوا در دماوند هستند. آنها در خانهی باغیِ دو طبقهای زندگی آرامی دارند. آلاله، یکی از دختران خانواده، در حال آماده شدن برای کنکور ارشد است. او اوقات فراغتش را صرف تدریس خصوصی به کودکی میکند. ماجرا از جایی آغاز میشود که مرد غریبهای، هودیپوش با انبوه ریشهای درهم رفته، با رفتاری عجیب و مرموز از راه میرسد. او میخواهد به عنوان مستأجر در طبقهی دوم زندگی کند. آلاله بیش از دیگران به این مرد مشکوک است. او کنجکاو است تا سر از کار این مرد عجیب دربیاورد. بین این دو نفر برخوردهایی رخ میدهد.
او که از اصل قضیه خبر ندارد، ناخواسته و ندانسته وارد ماجرایی میشود که از انتهای آن بیخبر است. «بهار مست» دو راوی دارد، بخشهایی از زبان آلاله و بخشهایی از زبان سوم شخص داستان روایت میشود. این داستان تلفیق شوخی و هیجان است؛ گاهی با آن میخندید و گاهی درگیر ماجرایی معمایی میشوید.
سپیده یکی از خوانندگان کتاب، در اینستاگرام نظر خود را اینگونه بیان کرده است: ««بهار مست» جدیدترین اثر نویسندهی محترم خانم "بیتا فرخی" است. که بهتازگی از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. کتاب با وجود سوژهی نه چندان جدیدش، داستان خانوادهای سرخوش را روایت میکند که هریک از اعضای آن علیرغم تمام نقاط قوت و ضعفشان شخصیتهایی بهشدت باورپذیر و آشنا در زندگی واقعی دارند و باعث ایجاد احساس همذاتپنداری در مخاطب میشوند. در نهایت این کتاب را دوست داشتم و از خواندنش لذت بردم.»
سارا از دیگر مخاطبان کتاب در اینستاگرام، دربارهی تجربهی خوانش «بهار مست»، چنین گفته است: «زمانی که داشتم میخواندمش واقعا نمیتونستم زمین بذارمش. قلم خانم فرخی بسیار روان و شیرین و بدور از اطناب بود و از اول تا اخر کتاب لبخند رو لبم بود. بعد از دو سه تا کتاب غمگین خوندن، طنزش واقعا به دلم نشست. میتوان به فضاسازیهای فوقالعاده نویسنده هم در داستان اشاره کرد. در هر لحظه و هر ثانیه خودم رو همراه آلاله و اسیسن تو دماوند تصور میکردم. به نقشهای فرعی هم بهخوبی پرداخته شده بود. هر کدوم از اعضای خانواده اخلاق خاص و بامزهای داشتند که باعث میشد از ته دل بخندی. حتما بهتون پیشنهاد میکنم که این کتاب رو بخونین.»
قسمتی از کتاب که از زبان آلاله روایت میشود، به برخوردی از راه دور با همسایه مرموزشان میپردازد: «جیغ و فریاد شاد بچهها به آسمان رفت و من دوباره یاد مستأجر عجیبمان افتادم و زیرچشمی نگاهی به پنجره انداختم. هنوز دست به سینه ایستاده بود و ما را نگاه میکرد. در واقع خط و نشان کشیدنش ادامه داشت یا شاید او هم کنجکاو بود ببیند بیرون چه خبر است! سرم را بالا گرفتم و نیم نگاهی به او انداختم تا بداند متوجه حضورش هستم، گرچه او هم کم نیاورد و شانهاش را تکیه داد به لبهی پنجره و سرش را کمی کج کرد. فکر کردم مسابقه ی روکم کنی شده است انگار! لبخندم را خوردم و تصمیم گرفتم تا وقتی پشت پنجره است به بازی با بچه ها ادامه دهم. حتی شده یک ساعت! اما او سه دقیقه هم نماند و من ماندم بالاخره او رویش کم شد یا من که احساس کنفت شدن خاصی یقهام را چسبیده بود!»
در این بخش از داستان، ما با عواطف و علایق آلاله که از زبان خودش روایت میشود آشنا میشویم: «زیاد بروز نمی دادم اما گاهی به موقعیتش حسودی میکردم به اینکه سر و زبان داشت و بلد بود راه به دل کند و به همین خاطر کارهایش هیچ وقت لنگ نمیماند. اینکه بلند پرواز بود و هر جور دلش میخواست زندگی میکرد اما این حسادت هیچ وقت عمیق نمیشد و بیشتر مثل حسرتی بود که موقع مسافرت رفتنهایش ته دلم را کدر میکرد. اما زود به خودم میآمدم و فکر میکردم واقعا دلم نمیخواهد مثل بنفشه باشم! مطمئن بودم حظّی را که من از مطالعه، تماشای فیلم و قدم زدن در کوچه باغهای دماوند میبرم او هرگز تجربه نمیکند.»
بیتا فرخی در سال 1357 چشم به جهان گشود. از دیگر آثار وی میتوان به «بی اجازه»، «بندهای رنگی»، «از پشت شیشه» و «پاییزه» اشاره کرد.