سوسیالیسمی که زمانی توسط افرادی همچون لنین، مائو و کاسترو رهبری میشد، با سوسیسالیسم امروز جامعهی امریکا متفاوت است. کتاب «آمریکا تحت لوای سوسیالیسم» توضیح میدهد که چگونه چپگرایان مدرن با بهرهگیری از عناصر قدیمی سوسیالیسم، آن را با جنبش سیاهان، شعارهای جنسی و همینطور پیشگوییهای اقلیمی پیوند زدهاند و هویت جدیدی از سوسیالیسم ساختهاند. آنها ادعا میکنند که نه به دنبال ونزوئلایی شدن هستند و نه مدل کوبا را میخواهند؛ بلکه خواستار پیادهسازی سیستم کشورهای اسکاندیناوی در آمریکا هستند. با این حال متوجه نیستند که ایالات متحده آمریکا مانند کشورهای اسکاندیناوی یکپارچه و همگن نیست و آن همبستگی لازم را ندارد.
چپگرایان، امروزه به کلی از طبقه کارگر دور شدهاند و برای ایشان کارگران اهمیتی ندارند. امروز آنها افراد را بر اساس سن، جنس، نژاد و تمایلاتشان دستهبندی میکنند و از طریق اینگونه طبقهبندیها، مردم آمریکا را به جان هم میاندازند؛ سفیدها در برابر غیرسفیدها، مردها در برابر زنها، مسیحیان در برابر مسلمانان و اکثریت در مقابل اقلیتهای جنسی. چپگرایان تندرو با استفاده از روشهای غیرمدنی، خشونت و خرابکاری اهداف خود را دنبال میکنند و سیستم مدنظر آنها یک حکومت توتالیتر و تمامیتخواه بوده که به دور از هرگونه آزادی است. شما میتوانید با مطالعهی کتاب «آمریکا تحت لوای سوسیالیسم» با ترجمهی لیلا نوری، اطلاعات سیاسی و تاریخی مفیدی به دست بیاورید و آگاهیتان را افزایش دهید.
استفانی وایزگربر، یکی از مخاطبان انگلیسیزبان کتاب، چنین نظری داده است: «فوقالعاده و تاملبرانگیز بود. دینش دسوزا خواننده را محو صحبتهایش میکند و پرده از شرارتهای چپگرایان تندرو برمیدارد و توضیح میدهد که آنها چگونه در حال حرکت به سمت هویتی سوسیالیستی هستند. جالب است بدانید که او خودش همسری ونزوئلایی دارد؛ کشوری که غرق در سوسیالیسم بوده و جز فقر چیزی نصیبش نشده است. دسوزا همچنین سری به کشورهای اسکاندیناوی میزند و اشاره میکند که برای پیادهسازی سیستمی مشابه آنها، باید قید بسیاری از آزادیهایمان را بزنیم؛ آزادیهایی که هویت آمریکا را شکل میدهند. او از تجربهی دادگاه رفتنش بابت اتهامات مالی میگوید و بیان میکند که در آن مدت، چگونه چپگرایان به شکلی غیراخلاقی، هرگونه تهمت ریز و درشتی را به وی نسبت دادند. تازه از ملاقاتش با ترامپ هم نوشته است که خواندن آن بخش کتاب برای من بسیار جذاب بود. خلاصه بگویم؛ کتابی فوقالعاده است و در شرایط سیاسی کنونی بسیار به کارمان میآید.»
«چیزی که در این کتاب برای من جالب بوده این است که نویسنده نه تنها یک موضوع را با دو نگاه متفاوت رایج سیاسی میبیند، بلکه گاهی نگاه سوم یا چهارمی هم به متن میآورد! این مساله موجب شده است تا دیدی منصفانه به بسیاری از بحثهای سیاسی داشته باشد. دنیس دسوزا یکی از نویسندگان موردعلاقه من است که همیشه کتابهای جذاب و کاملی مینویسد. درست است که من خودم به راست میانه تمایل دارم اما حقیقت این است که نوشتههای این کتاب بسیار منطقی و عقلانی هستند؛ البته اگر با ذهنی باز به سراغش بروید و متعصبانه جلوی آن جبهه نگیرید. اگر شانس مطالعهی کتاب را دارید، فرصت را از دست ندهید!» این نظر پری، یکی از خوانندگان کتاب در وبسایت گودریدز بود.
مارک، مخاطب کتاب از ایالات متحده آمریکا، نظر خود را دربارهی کتاب «آمریکا تحت لوای سوسیالیسم» اینگونه بیان کرده است: «دینش دسوزا در کتاب خود دربارهی تکامل مارکسیستم و تبدیل آن به سوسیالیسم مدرن صحبت کرده است. او اشاره کرده که در گذشته اختلاف طبقاتی، منشا اختلاف و دو دستگی افراد جامعه بوده است اما امروزه عوامل دیگری همچون نژاد، جنسیت و دین منشا چند دستگی در جامعه آمریکا شدهاند. دسوزا معتقد است که تنها از طریق بازار آزاد و سرمایهداری میتوان به دموکراسی رسید. به هر حال من این کتاب را مفید، آگاهبخش و جذاب یافتم. دینش دسوزا مباحث خود را با سرعتی مناسب بازگو میکند و برای مطالبش، مثال و سند کافی میآورد تا آن را اثبات کند. مطالعه این کتاب یک تجربه لذتبخش بود.»
به این قسمت از کتاب توجه کنید که نویسنده کتاب از تجربه زندگی خودش در آمریکا و رفاه مردمش برای ما میگوید: «من به عنوان یک مهاجر، ابتدا به موضوع پایهگذاری امریکا علاقهمند شدم. وقتی در ۱۹۷۸ به آریزونا رسیدم، یک دانشجوی مبادلهای از هند بودم و فقط جذب رفاه زندگی روزانه مردم امریکا شدم. نه زندگی افراد مشهور، نه ثروتمندان، بلکه مردم عادی، مثلا زندگی والدین میزبان خودم، رئیس پستخانه یک شهر کوچک و همسرش، یک معلم مدرسه، یک چوپان محلی و یک گلهدار و همسرش. اینها مردم عادی بودند اما خیلی خوب زندگی میکردند، یک ماشین دوم، یک «جزیره» آشپزخانه! یک حیاط خلوت زیبا و زندگی آنها شبیه افراد مرفه و شیک بود... برای اکثر امریکاییها رفاه اساسی زندگی مدرن مهم است. من در کشوری بزرگ شدم که عمدتا کمبود داشت. به همین خاطر زندگی امریکایی را تحسین میکنم و میدانم زندگی بدون این امکانات چقدر سخت میگذرد.»
عدهای معتقد هستند که میتوان آمریکا را مانند کشورهای اسکاندیناوی اداره کرد. اما در قسمتی از کتاب به تفاوتهای بنیادین آمریکا با این کشورها اشاره میشود که آن را با یکدیگر میخوانیم: «اگر یک چپگرای آمریکایی به نروژ برود، با کشوری روبه رو میشود که نود درصد سفیدپوست است. بالای هشتاد درصد، نروژیهای نژاد آلمانی و ده درصد از سایر نقاط اروپا هستند. کمتر از صد هزار نفر سیاه پوست دارد. حدود سه درصد مسلمان هستند. اگر تنوع، شعار چپگرایان برای آمریکا است، ولی در نروژ یا اکثر کشورهای اسکاندیناویایی زیاد کاربرد ندارد... نروژیهای سفیدپوست یک بلوک اکثریت مسلط تشکیل دادهاند که روند جامعه را تعیین میکنند. البته در این مورد نروژ تنها نیست. وقتی روبرت کایرز از سفر سه هفتهای به فنلاند برگشت گفت: «آن کشور، دارای پنج میلیون ساکن است. از نظر مذهبی و نژادی همگن هستند. اکثر مردم به گروهاندیشی معتقدند. مطابقت و همرنگی هنجار محسوب میشود. سیاست براساس اتفاق آرا بنا شده و احزاب سیاسی اصلی فاصله کمی از هم دارند. کلا در کشورهای اسکاندیناوی، مردم خود را یک گروه و یک طبقه میدانند. ظالم و مظلومی وجود ندارد. سفیدپوستان برتری ندارند. هیچ اسکاندیناویای نیست که پرچم کشورش را آتش بزند.» در آمریکا اوضاع متفاوت است. الگوی کلی سیاست چپگرای آمریکا که ریشه در سیاست هویت دارد، در اسکاندیناوی بهندرت میتوان اجرا شود. جناح چپ آمریکا به روشی که کشورهای نوردیک با مهاجران برخورد میکنند، نمی تواند رفتار کند.»
در پشت جلد کتاب، متنی در انتقاد از سوسیالیستها آورده شده است که از ناکارآمدی و کهنه شدن سیاستهایشان میگوید: «سوسیالیسم همیشه در تاریخ، بدنام بوده است. مردم، آن را نوعی بردهداری میدانستند. سوسیالیستهای امروز به دنبال ارائه تفسیر جدیدی از آن هستند که ظلم و ستمش را حذف و برنامه اقتصادی آن را حفظ کنند. ترکیب عجیبی از سوسیالیستها امروز در حزب دمکرات آمریکا جمع شدهاند. هیولایی که در حال شکار آمریکاست، هیولای سوسیالیسم. ما ناگهان با ترکیب عجیبی از شخصیتهای سوسیالیست روبهرو شدهایم شامل: الکساندریا اکازیو کورتز، رشیده طلیب، ایلهان عمر و برنی سندرز، یک حزب کاملا سیاسی که ظاهرا به جبهه سوسیالیست کشیده شدهاند. دلیل عجیب بودن آن بدنامی سوسیالیسم در تاریخ است. راستش را بخواهید بیشتر ایدههای بزرگ و روشهای آنها برای تشکیل جامعه به زبالهدان تاریخ منتهی شدهاند.»
دینش دسوزا، فیلمساز، مفسر سیاسی و نویسندهی آمریکایی، زادهی سال 1961 میلادی در شهر بمبئی هند است. او که از طریق تحصیل به آمریکا مهاجرت نموده، مدرک کارشناسی خود را در رشتهی زبان انگلیسی از کالج دارتموث دریافت کرده است. دسوزا بعد از فارغالتحصیلی، به نوشتن در مجلات و نشریات گوناگون روی آورد و وارد دنیای سیاست شد. او در این مدت، به جناح محافظهکار آمریکا نزدیک شد و از سیاستهای چپگرایان انتقاد کرد. رونالد ریگان، چهلمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، پس از پیروزی در انتخابات، دسوزا را به عنوان مشاور سیاسی خود برگزید.
دینس دسوزا از سال 2010 میلادی به این سو، فیلمها و مستندهای سیاسی بسیاری را کارگردانی کرده است که از میان آنها میتوان به «دنیا را بدون او تصور کن»، «آمریکای اوباما»، «مرگ یک ملت» و «آمریکای هیلاری» اشاره کرد. او همچنین کتابهای بسیاری مانند «آمریکای تحت لوای سوسیالیسم»، «دروغ بزرگ»، «سرقت آمریکا» و «زندگی پس از مرگ» را در کارنامهی خود دارد.